|
الیاس کانتی؛ نویسندهای که حد و مرز نمیشناسد
- الیاس کانتی؛ نویسندهای که حد و مرز نمیشناسد
449610
05 مرداد 1398 - 11:078590 بازدید
روزنامه آرمان امروز: الیاس کانتی، نویسنده چندفرهنگی-چندزبانی است که در گستره مرزهای سیاسی یک کشور خاص تعریف نمیشود: او را میتوان در گستره فرهنگی-زبانی بلغاری، انگلیسی، اسپانیایی، فرانسوی، آلمانی، و حتی فراتر از این مرزهای سیاسی و فرهنگی و زبانی قرار داد.آکادمی نوبل ادبیات، آثار کانتی را «از آنجا که نوشتههایش معرف چشماندازی گسترده، گنجینهای از ایدهها، و قدرتی هنرمندانه بود» شایسته دریافت نوبل ادبیات 1981 دانست. شاخصترین آثاری که از کانتی به فارسی ترجمه شده عبارت است از: «کیفر آتش» (ترجمه سروش حبیبی، نشر نیلوفر)، «صداهای مراکش» (ترجمه محمود حدادی، نشر کتاب مهناز)، «شاهد گوشی» (علی عبداللهی، نشر مرکز)، و «توده و قدرت» (هادی مرتضوی، نشر قطره). آنچه میخوانید گفتوگوی آندره مولر نویسنده و خبرنگار اتریشی است با الیاس کانتی که در سال 1971 انجام شده و سادات حسینی از آلمانی (سایت فرهنگی ادبی «الفریده ینیک») ترجمه کرده است.از خودتان بگویید.
از من چه میدانید؟ از زندگی من خبر دارید؟ من کجا متولد شدهام؟ به شما میگویم، من شش سال نخست زندگیام را در بلغارستان، جایی که به دنیا آمدم- سپری کردم، در شهر دوناو ، در شهر روسچوک (پنجمین شهر بزرگ بلغارستان) و بعد ما به انگلستان مهاجرت کردیم. نخستین مدرسهای که رفتم در انگلستان بود، نخستین زبانی که من به آن صحبت کردم اسپانیایی قدیم بود، اسپانیولی (اسپانیایی یهودیها)، بعد من انگلیسی را به عنوان زبان دوم فراگرفتم، سپس والدینم یک معلم خصوصی فرانسوی به خانه آوردند و من بهعنوان سومین زبان، فرانسوی را یادگرفتم، بعد پدرم وقتی خیلی جوان بود، مُرد و مادرم که وین را خیلی دوست داشت - چون در وین به مدرسه رفته بود- با ما، که سهتا پسربچه بودیم، به وین مهاجرت کرد.
و تازه آنجا آلمانی را یاد گرفتید؟
نه، کمی قبلتر. در راه به سمت وین، در تابستان که مادرم در لوزان توقف کرده بود و طی سه ماه بهطور ضربتی به من آلمانی یاد داد و درنتیجه در وین بلافاصله در همان مقطعی که قبلا درس میخواندم، پذیرفته شدم و بنابراین زبان آلمانی، تازه زبان چهارم من بود. وقتی که من آلمانی را یاد گرفتم هشت ساله بودم.
و بعد آلمانی زبان ادبی شما شد؟بله، ابتدا به زبان آلمانی نوشتم و بعد از این زمان به بعد در مناطق آلمانی به مدرسه رفتم. ابتدا در وین به مدرسه رفتم و بعد به زوریخ سوئیس آمدم. در فرانکفورت آلمان دیپلمم را گرفتم و بعد دوباره در وین به دانشگاه رفتم. در وین به عنوان نویسنده آغاز به نوشتن کردم و آلمانی زبانی بود که من به آن زبان مینوشتم. اما دلایل شخصی هم برای این کار داشتم، برای اسپانیولیهایی که در بالکان زندگی میکردند، وین مرکز فرهنگی به شمار میرفت. خانوادههایی که توانایی داشتند کودکان خود را به مدرسه در وین میفرستادند. بنابراین پدر و مادرم در وین، آلمانی یاد گرفتند و همیشه در تئاتر ملی وین (تئاتر بورگ) بودند و از تحسینکنندگان مشتاق تئاتر به شمار میرفتند.
شغل پدر و مادرتان چه بود؟پدرم تاجر و مادرم یک زن عاشق ادبیات بود. هر دو خیلی دوست داشتند که بازیگر شوند، اما به خاطر والدینشان این امر غیرممکن بود؛ چون والدین آنها کسانی بودند که هرگز این اجازه را به آنان ندادند. نقش خانواده در آن زمان در تصمیمگیریها خیلی سفتوسخت بود، یک فرهنگ مردسالارانه که خیلی مردسالانهتر از بخشهای شمالی اروپا بود. وقتی که پدر و مادرم از تحصیل در وین به بلغارستان برگشتند باهم آشنا و عاشق هم شدند؛ چراکه خاطرات مشترکی از وین داشتند و با همدیگر به زبان آلمانی صحبت میکردند.
و میدانید ما بچهها در بلغارستان از صحبتهای آنها چیزی نمیفهمیدیم. چون من در سالهای نخست زندگیام اسپانیایی صحبت میکردم، زبان بلغاری را در محیط اطرافم میشنیدم و از پدر و مادرم هم زبان آلمانی میشنیدم که نمیخواستند به من یاد بدهند، اصطلاحا آن زبان محرمانه آنان بود؛ بنابراین من از بچگی زبان آلمانی را میشنیدم و برایم ترسآور بود به زبانی نزدیک شوم که چیزی از آن نمیفهمیدم و بر همین اساس همیشه هنگام صحبتکردن پدر و مادرم به زبان آلمانی به اتاق دیگری میرفتم و این نوای موسیقیگونه آلمانی برای من بهطور سیستماتیک و مداوم، تکرار میشد، بدون آنکه از آن چیزی بفهمم. بعدها در سن هفت سالگی در انگلیس، پدرم مُرد و مادرم که دیگر همصحبت آلمانیاش را از دست داده بود، نمیتوانست با زبان محبوبش با کسی صحبت کند و بعد خیلی سریع آلمانی را به من یاد داد تا به اصطلاح من جایگزین پدر بهعنوان همصحبت او شوم. من نخستین پسر خانواده بودم که با او میتوانستم آلمانی صحبت کنم. بنابراین این زبان بهطور فوقالعادهای برایم ارزشمند شد.هیچ شکی نیست که آلمانی، زبانی است که شما با آن به بهترین وجه میتوانید بنویسید و بیان کنید.
بله هیچ شکی در آن نیست، درغیراینصورت این زبان را برای نوشتن انتخاب نمیکردم.
اما با وجود این، شما به زبان انگلیسی هم مینویسید.
من به زبان انگلیسی سخنرانی میکنم، اما زبانهای دیگر به غیر از آلمانی در ادبیات را فقط برای سرگرمی استفاده میکنم، شعرهای فرانسوی را برای سرگرمی مینویسم، اما هرگز آنها را منتشر نمیکنم. به زبان اسپانیایی هم برای تفریح مینویسم، اما هر کتابی که قصد نوشتنش را داشته باشم، آن را به زبان آلمانی مینویسم؛ چون زبانی است که من از زمان کودکی در آن شیوههای خودم را برای نوشتن دارم. دلایل دیگری هم وجود دارند که شاید برای شما عجیب به نظر بیایند. من هیچ علاقهای به بیان تاریخی وقایع ندارم، اما این وقایع در اینجا نقش دارند. اجداد من اسپانیا را در قرن پانزدهم ترک کردند و به ترکیه رانده شدند، اما همیشه زبان اسپانیایی خود را حفظ کردند، آنهم با همه اصالتش که هنوز هم وجود دارد.
آیا اجداد شما هم تاجر بودند؟
بله، معلوم است، آنها همه بازرگانان خوبی بودند که درواقع اوضاع آنان در ترکیه خوب بود، آنجا منطقه یهودینشین وجود نداشت و یهودیها، بسیار خوب و آزاد آنجا زندگی میکردند. ترکها از یهودیان استفاده میکردند تا اسلاوهای بالکان ساکن در ترکیه را تحت فشار قرار دهند. با اینکه در ترکیه همهچیز برای اجدادم خوب پیش میرفت، اما آنان زبان اسپانیایی خود را حفظ کردند و اگرچه این زبان آنجا قدیمی شد و بدون توسعه ماند، اما تصنیفها، ضربالمثلها و ترانههای قدیمی اسپانیایی خود را حفظ کردند. وقتی من بچه بودم، اسپانیایی قدیم را میشنیدم و بعد من به وین آمدم و سپس دومین راندهشدن بزرگ یهودیان پیش آمد [اشاره دارد به فرار یهودیان از نازیها پس از پیوستن اتریش به آلمان و مهاجرت کانتی به انگلستان] شاید اینجا برای من خیلی واضح بود که حالا باید زبان آلمانیام را درست مانند اجدادم که زبان اسپانیاییشان را نگه داشتند، حفظ کنم.
خیلی قابل توجه است که دو تبعید بزرگ، زبانها را در خود حفظ کنند و زبان و تبعید باهم پیوند بخورند. تا آنجاکه میدانم من تنها شخصیت ادبی هستم که هر دو اینها را در خود دارد... و باعث افتخار است اجازه ندادم هیتلر برایم دیکته کند که به کدام زبان بنویسم. هنگامی که به انگلستان آمدم نیز به راحتی میتوانستم انگلیسی بنویسم، این زبان را هم از قبل بلد بودم. اما در این زمانی که کاملا ناامید بودم و در جنگ، اصلا در رویاهایم نیز به فکرم خطور نمیکرد به زبان دیگری غیر از آلمانی بنویسم. من در آن زمان روی کتاب «توده و قدرت» کار میکردم و فقط آلمانی هم مینوشتم. همه دوستانم میگفتند من دیوانهام. بسیاری از مهاجرانی که میشناختم تلاش میکردند که انگلیسی بنویسند که اغلب در این کار بسیار ناامید و ناراحت و گاهی نیز موفق میشدند، اما من نمیخواستم.آیا مهاجرت شما، فرار در آخرین لحظات بود یا اینکه فرصت داشتید تا در آرامش به امور سامان دهید؟
هیتلر در اواسط ماه مارس 1938 میلادی به وین آمد و من تا اواسط نوامبر در اتریش ماندم.
آیا آن موقعها هم شما به عنوان یک نویسنده مشهور بودید؟
بله، معلوم است، کتاب «کیفر آتش» در آن زمان در اتریش چاپ شد. بین نویسندگان جوان، من یکی از مشهورترین نویسندگان بودم. آن زمان یک موقعیت خیلی خندهدار پیش آمد، موقعی که من یک سخنرانی داشتم و برای اولینبار اسم من روی یکی از ستونهای تبلیغاتی کنار خیابان نوشته شد، درست همان موقع آلمانیها به وین حمله کردند. این موقعیت خیلی عجیبی بود. شرکتی که فضای تبلیغاتی را اجاره کرده بود حاضر نبود این پوستر را بردارد؛ چون برای آن پول پرداخته بود و بنابراین من به مدت یک هفته آنجا روی ستون تبلیغاتی ماندم؛ درحالیکه همه وقایع جنگ در سطح وسیعی رخ داد و همه میگفتند که نازیها می آیند و من را میبرند. اما آنها من را نبردند. به نظر میرسید که من از طریق شخصی محافظت میشوم؛ نویسندهای که رابطهاش با نازیها خوب بود و به نازیها مشورت میداد که چه کسانی را دستگیر کنند.
بعدها مطلع و قانع شدم که آن شخص به نازیها گفته بود که من یک ایتالیایی هستم و آنها نمیتوانستند با من کاری داشته باشند و بنابراین آنها در هفتههای اول با من کاری نداشتند. کمی بعد مجبور شدم که پنهان شوم. اما علت آنکه چرا من با اینکه میدانستم در خطر بودم، اینقدر طولانی در وین ماندم، این است که من در آن زمان خیلی به مساله توده و قدرت علاقهمند بودم و حالا موقعیتی پیش آمده بود که در این ماهها یک توده با مقاصد کاملا خصمانه را در واقعیت تجربه کنم. من همیشه در خیابان بودم و این مهاجمان را نگاه میکردم، البته با تنفر و انزجار. قبلا در بین تودهها بودم، منظورم از این تودهها، احزاب سوسیالیستی است که در آنها به عنوان یک جوان، شرکت فعالی داشتم.آیا پدیده تودهها وقتیکه وزن آن را احساس کردید، شما را ترساند؟
اولین تجربه من از توده، خیلی قبلتر و در آغاز جنگ جهانی اول، اتفاق افتاد. این خیلی جالب است، ما تازه از انگلستان به اتریش آمده بودیم و انگلیسی هم حرف میزدیم و در «بادن بیوین» (شهری در اتریش) بودیم و آنجا گروه موسیقی کورکاپله (Kurkapelle) مینواختند و اسم رهبر آنها کنراث بود. در فواصل بین جنگ، خبرهای اعلانهای جنگ را میخواندند و بعد کنراث برای همیشه رهبری موسیقی را کنار گذاشت، جلوی او کاغذی میگذاشتند و بعد او بلند میخواند: «آلمان به انگلستان اعلان جنگ داد» یا چنین مطالبی و همیشه هنگامی که او چنین چیزهایی را میخواند، سرود ملی نواخته میشد. مطمئنا میدانید که آن سرود ملی آلمانیها «درود بر تو در تاج پیروزی» دقیقا همان ملودی سرود انگلیسی را دارد.
من در آن روزگار نُه سالم بود و دو برادرم از من کوچکتر بودند و ما آن موقع نسبت به انگلستان احساس داشتیم؛ چراکه تازه از انگلیس به اتریش آمده بودیم و بعد وقتیکه «درود بر تو در تاج پیروزی» نواخته و خوانده میشد و با آنکه بچه بودیم، ما خیلی بلند به انگلیسی میخواندیم «خدا شاه را حفظ کند.» آنوقت بود که افراد بزرگتر به ما حمله میکردند و واقعا ما سه پسربچه را کتک میزدند. این اولین تجربه من از توده منفور بود... اما برعکسِ آن را هم در سوئیس تجربه کردم. آنجا جنگ نبود، یک کشور به معنای واقعی صلحآمیز که بهطور مثال وقتی افسران آلمانی و فرانسوی زخمی میشدند برای استراحت و گذراندن دوره نقاهت به آنجا فرستاده میشدند، در خیابانهای زوریخ کنار هم قدم میزدند و به همدیگر کاری نداشتند؛ درحالیکه در آن روزگار، من در وین در مدرسه باید سرودهای «خدا انگلستان را مکافات کند» یا «صربها باید بمیرند» یا چنین سرودهایی را بلند میخواندم که همواره از آنها نفرت داشتم.
در یادداشتهای خاطرات خود، تجربه توده پس از قتل راتناو (وزیر خارجه آلمان که در سال 1922 مورد سوقصد قرار گرفت و مُرد) را توصیف کردهاید.بله، آن اتفاق در سال 1922 در فرانکفورت افتاد، هنوز آثار شکست در جنگ مانند تورم احساس میشد. پس از ترور راتناو در اولین تظاهرات کارگران شرکت کردم و این اولین توده مثبتی بود که من تجربه کردم و مورد پسندم واقع شد. آن را فوقالعاده یافتم و این مساله خیلی من را به وجد آورد و تحتتاثیر قرار داد... بعد برای دانشگاه به وین آمدم و آن موقع در سن بیست سالگی بودم و ناگهان تصمیم گرفتم که تجربههای عینی زندگیام را کتاب کنم و در آن تلاش کنم که این موضوع را شرح دهم که وقتی کسی با آگاهی وارد تودهای میشود، چگونه است. شروع کردم به جمعآوری مواد لازم برای این کتاب. بسیاری از بنیانهای فکری را داشتم، اما زمانی که به انگلستان آمدم دیگر تلاشی برای انجام آن نکردم و بیست سال طول کشید تا روی این کتاب دوباره کار کنم.
به اصطلاح فیلسوفانه، رها از علل فعلی.
بله، میخواستم ریشههای مسائل را پیدا کنم. میخواستم مسائل را روشن کنم. به خاطر همین خیلی از علوم متعدد مثلا انسانشناسی را مطالعه کردم، تلاش کردم دریابم چه نوع تودههایی در قبایل بدوی وجود داشته و به گروههای بستهای یعنی تودههای کوچک رسیدم. بعد سمبلهای توده مانند روانپزشکی برایم جالب شد. بهطور مثال در بیماری شیزوفرنی، تصورات تودهای وجود دارد که اگر بخواهم آن را توضیح دهم به آن معناست که یک بیمار مبتلا به شیزوفرنی خودش را یک توده میداند.
من همچنین پارانویا (یکی از گونههای روانگسیختگی) را بررسی کردم و تعریف جدیدی برای پارانویا پیدا کردم که تقریبا مبتلایان به پارانویا همواره خودشان را در محاصره تودهای خصمانه احساس میکنند. درک میکنید، من بررسی پدیدهها را از ساختاری نو آغاز کردم تا اینکه متوجه قضیه شدم و دیگر ادامه ندادم، بعد دوباره با شیوهای دیگر آغاز کردم.این به آن معناست که شما کتاب «توده و قدرت» را در مقایسه با رمان «کیفر آتش» بهعنوان یک اثر علمی میدانید، نه اثر ادبی؟
نه، به هیچوجه، فقط اینطور به نظر میرسد. من مواد علمی زیادی به کار بردم، اما از همان ابتدا برایم خیلی مهم بود که از اصطلاحات تخصصی و از تمام عباراتی که خیلی استفاده میشوند، اجتناب کنم و برای همین هم کتاب خالی از این عبارت شدند. میخواهم بگویم که تلاش کردم تا حد ممکن و بهطور شفاف به زبان ادبی بنویسم. این کتاب به گونهای است که هر فردی میتواند آن را بخواند و قابل فهم است.
در این کتاب همهچیز مستقیم و شفاف است. مثالهای این کتاب را عمدا از فرهنگهای دوردست یا از سیستمهای عجیب احمقانه آوردم. همچنین خیلی زیاد، داستانهای مذهبی را مطالعه کردم. مثالها باید برای خواننده شگفتانگیز باشند تا او خودش ارتباط خاص آنها را دریابد.آیا شما خودتان به این نواحی فرهنگی سفر کردهاید و این سیستمهای احمقانه را دیدهاید؟
نه، اینها چیزهایی نیستند که خودم دیده باشم، بلکه نتایج مطالعات علمی من هستند. بهطور مثال ترجمه تمام آثار مورخان عرب و روم شرقی را خواندم که همه آنها مواردی از تودهها داشتند که در تاریخ آمدهاند، جمعآوری شدهاند و بدیهی است که همه آنها در کتاب استفاده نشدهاند. موادی که من برای کتابم استفاده کردم خیلی زیاد بود.
با وجود این، آیا شبیه پیتر کین شخصیت کتاب «کیفر آتش» نشدید که او هم یک کرم کتاب است؟
ببینید، کین خودنگاره من نیست، اما عشق به کتاب، تنها چیزی است که در آن اشتراک داریم.
لجبازی در یک موضوع خاص چطور؟نه، چون او بیشتر یک کارشناس است که منحصرا روی فلسفه شرق آسیا متمرکز است و هر چیزی غیر از آن را تحقیر میکند؛ درحالیکه من حداقل روی ده حوزه علمی کار میکنم و باید خط ربط آنها را تعیین کنم. این چیزها فقط مربوط به تودهها نمیشود، بلکه من همه مسائل قدرت را نیز بررسی کردم و تئوری جدیدی در مورد ماهیت قدرت، ارائه دادم.
با وجود این، شما هنگامی که روی کتاب «توده و قدرت» کار میکردید روی هیچ اثر ادبی دیگر کار نمیکردید.
بله، اینگونه تصمیم گرفتم. تازمانیکه در وین بودم کنار آن، اثر ادبی هم مینوشتم. اما زمانی که از وین بیرون رفتم و همهجا جنگ بود احساسی داشتم که بیمعنا بود که باز هم اثر ادبی بنویسم، باید بدانید که هرچیزی که اتفاق میافتد درواقع دلیلی دارد. چطور ممکن است اینگونه شود؟ دو حزب کارگر قوی وجود داشت که علیه هم میجنگیدند، درحالیکه حزب نازی مدام قویتر میشد. اینجا دلایلی وجود دارند که با تئوریهای متعارف نمیتوان آن را توضیح داد. من احساسی داشتم که باید ریشهها را یافت و میخواستم زندگیام را وقف این کار کنم و در سالهای ابتدایی نگارش کتاب به خودم این اجازه را ندادم که ادبیات بنویسم. این مثل یک ریاضت بود.
میخواستید چیزی را به دیگران تفهیم کنید یا اینکه قبل از همه برای خودتان روشن کنید؟
طبیعتا میخواستم برای خودم هم مسائلی را روشن کنم. من احساس گناه فوقالعاده زیادی داشتم، خجالت میکشیدم که من و همعصران من اجازه دادند که تا اینحد حزب نازی توسعه یابد. همچنین ننگی بود که هرگز نمیشد آن را زدود که همه ما تمام روند آن اتفاقات را دیدیم و هیچکس جلوی آن را نگرفت. بنابراین ذهنم از این مساله بسیار مشغول بود. این مساله را امروز نمیتوان تصور کرد چراکه آن دوران، آن ناامیدی و یاس، و آن شکست، تمام شده است.
کتاب «توده و قدرت» را به عنوان یک توصیف کامل از دلایلی که منجر به این قضیه (گستردهشدن حزب نازی و جنگ) شدند، میدانید؟
این کتاب آغاز این توصیف است؛ پایههایی وجود دارند که قبلا هم به کار گرفته شده بودند، قبل از همه در آمریکا. طی جنگ ویتنام و سوال نژادی در اینجا خیلی حادتر هم هست. در آمریکا هم این کتاب در دانشگاهها و سمینارها تدریس میشود. اما هرگز قصدم این نبوده که این کتاب را کامل اعلام کنم؛ چراکه بعدها روی جلد دوم این کتاب هم کار کردم.
چرا مسعود کیمیایی فیلمساز مهمی است؟
- چرا مسعود کیمیایی فیلمساز مهمی است؟
890614
08 مرداد 1398 - 08:053760 بازدید
روزنامه اعتماد - جواد طوسی:
1- بخش مهمی از تاریخ و پیکره سینما ریشه در قصه و روایت و قهرمانپردازی و نمایش دارد. مسعود کیمیایی در یکی از مقاطع حساس اجتماعی/ سیاسی این سرزمین در اواخر دهه 40، طرحی نو در انداخت و به این واژهها و عناصر در سینمای به تکرار رسیده و در سطح مانده آن دوران هویتی دیگر داد.
قیصر در وهله اول پیشنهادی خودجوش و هوشمندانه از سوی جوانی است که در کوچه بزرگ شده و زیر بازارچهای قدیمی با فرهنگ و سنن و آداب و رسوم ریشهدار تهرانی و ترکیبی متناقض و چندوجهی از خصایص و تیپشناسی و عقیده و خشونت و نمایش بیواسطه غریزه، پوست انداخته.
2- سینمایی با این نشانهها و مولفهها با مخاطب نفس میکشد و به حیات طبیعی خود ادامه میدهد و هر جا که شرایط اجتماعی اقتضا کند، از دنیای پیرامونش وام میگیرد و نگاهی زمانشناسانه پیدا میکند. در سیر تاریخی شکلگیری و دوام «موج نو» کیمیایی تنها فیلمسازی است که با اتکا به ابزار و قواعد سینما مخاطب را درست معنا میکند.
اگر انگ سینمای شخصی و بیمشتری را شامل حال شمار قابل توجهی از تولیدات «موج نو» بدانیم، آثار مسعود کیمیایی در این دوران بههیچوجه از این ویژگی برخوردار نیستند.
3- این نیاز به کاربلدی، جوهره، دغدغهمندی، درک و جهانبینی عمیق دارد که در کنار شور و عشق غریزی به ذات زبان سینما، شرف جامعهنگری نیز داشته باشی و در بزنگاههای تاریخی اعتراض کنی و بهموقع به ستیز و کنشمندی بیندیشی و بهموقع خط عدالتخواهانهات را در «مرگ آگاهی» رقم بزنی.
مسعود کیمیایی این قابلیت و تعهد اجتماعی را داشته و دارد که در کنار پایبندی به زبان بیتکلف سینما، با فیلمهایی، چون قیصر، بلوچ، گوزنها، سفر سنگ، خط قرمز، دندان مار، سلطان، اعتراض و قاتل اهلی واکنش به موقع اجتماعیاش را بروز داده است.
4- مسعود کیمیایی آخرین و تنها بازمانده صدیق و بیچون و چرای «تئوری مولف» است که برای این ساحت تالیفی، دلایل متقن خود را دارد. نگاه کنیم به جنس کاملا متفاوت و مختص به خود اقتباس ادبی در داش آکل، خاک و غزل و استفاده از فیلمنامههای شب سمور بهرام بیضایی در خط قرمز و سرب تیرداد سخایی. کاکارستم در آن رجز خوانی آخر شبش سر چارسوق، تمام گذشته سیاه و پرعذابش را برملا و این گونه عقدهگشایی میکند. داش آکل در آن ستیز پایانی در زیر باران در شرایطی پشت به کاکارستم میکند که میداند او با نامردی قمه را بر بدنش فرود میآورد. آیا نشانی از این رخدادها را در قصه هدایت میبینید؟
آیا فصل شترکشان و چال کردن صالح در خاک و آن رخ به رخ شدن عاشقانه و پرتمنا میان شوکت و مصیب و باباسبحان و پسرش صالح در زیر نور کمسوی چراغ کلبه روستایی و... به داخل سیاهی رفتن صالح به جنون رسیده و با لباس سیاه بیرون آمدنش و... به مسلخ بردن غلام را در اوسنه بابا سبحان محمود دولتآبادی میبینید؟
چهار ورق قصه کوتاه مزاحم بورخس کجا و غزل کجا؟ همان «مرگآگاهی» مردانه قیصر و رضا موتوری و داش آکل و سید و قدرت را این بار در ساحتی زنانه میبینیم که نشانی از آن در قصه بورخس نیست. سایهروشن وجود بازپرس امانی خط قرمز و تناقض تئوریبافیهای عقیدتی او با حس عاشقانه و نوستالژیکش نسبت به لاله و محلهاش، کنتراست تصویری جذابتر و در عین حال هولناکتری نسبت به فیلمنامه شب سمور بهرام بیضایی دارد. بعید میدانم فصل کتک خوردن نوری جلوی سینما خورشید لالهزار و رابطه عاطفی او با بچههای علاف جلوی سینما یا خلوت عاشقانه نوری در اتاق مسافرخانه و نگاه آمیخته با بغضش به عکس عشق قدیمیاش و ... خِفتکش بردن دانیال از سوی نوری و برخورد کلامیاش با او و دم از «آدم بودن» زدن و آن کلاه به جا مانده از نوری در کنار پنجره فاضلاب جلوی پلههای کاخ دادگستری در فیلمنامه خوب تیرداد سخایی آمده باشد.
آیا همه اینها و... تجهیز رضا در مدخل گورستان ماشینها برای مقابله با شوهر خواهرش و نگاه منتظر زیور به سایه افتاده بر روی پردهخانه در دندان مار، فصل افتتاحیه دربند و اسب تاختنِ رضای خسته در طول خیابان و میدان فردوسی در رد پای گرگ، فصل دیدار یک گروهبان خسته از جنگ برگشته با همسرش در زیر چالِ مکانیکی در گروهبان، عبور مرسدس بنز در زیر بازارچه فیلم مرسدس، فصل نگاه دورادور امیرعلی به جنگ خروسها و ایستاده مردن او در دل شبی بارانی در فصل پایانی اعتراض، موتورسواری شبانه سلطان با یاد عشقی که زود به آخر خط رسید و... فصل ملاقات دکتر سروش با حاج آقا نور در آن حجامتخانه در قاتل اهلی، نشانههای عینی یک فیلمساز مولف نیست؟
5- بخش پررنگی از هویتمندی مسعود کیمیایی در «سینما و ادبیات» را در کلام و ادبیات و واژگان منحصر به فرد او و شیوه دیالوگ نویسیاش میتوان سراغ گرفت.
این جنس گویش و زبان و لهجه آدمها با لحن دو فیلمساز هم نسل کیمیایی (علی حاتمی و بهرام بیضایی) تفاوت آشکار دارد. در این گذر بیامان تاریخی، برخی از این کلمات و جملات در میان مردم و مخاطبین دهان به دهان شدهاند و حکم جملههای قصار سینمایی پیدا کردهاند. آن تکگویی قیصر جلوی ایوان در برابر خاندایی یا مخالفخوانی بعدیاش با خاندایی در فصلی که عرقگیر خونیاش را به او میدهد، آن عقدهگشایی بیامان رضاموتوری جلوی سطل زباله پارک ساعی در برابر فرنگیس، آن جملات موجز و پر معنای داش آکل خطاب به کاکا رستم (اصلا تو میوه تلخی کاکا، تو میدونی که من سگ نمیکشم)، آن حس و کلام پایمردانه صالح در مورد زمین و ریشه در خاک داشتن، آن دیالوگنویسی درخشان گوزنها که در رابطه میان دو رفیق قدیمی تجلی مییابد و گاه به اوج میرسد و گاه با خنده و گریه درهممیآمیزد و گاه لحن معترضانه و غیرتمندانه پیدا میکند، آن تکگویی توام با استیصال و خشم و غرور سید نزد اصغر هروئینفروش، آن همدلی و همکلامی میان دو برادر و عشق مشترکشان غزل، آن شور و حالِ حماسی و آرمانی راهیان سنگ، آن تکگویی دلنشین بازپرس جلالی در برابر جمشید اختری در تیغ و ابریشم که از عمر مفید و نسل جوان این زمانه میگوید، آن دیالوگنویسی بینظیر سر سفره رفاقت ترک برداشته و تقابل نهایی رضا و صادقخان که واسطه و کلام حقش «حرف حساب» است، آن تکگویی سلطان در عنوانبندی اولیه و پایانی فیلم در دل سیاهی و کلام حق محسنخان دربندی در اعتراض که بدرقه راه امیرعلی میشود و... سخنرانی عدالتخواهانه و افشاگرانه دکتر سروش در قاتل اهلی، عیار کارنامه پر فراز و نشیب کیمیایی را از این جنبه به اثبات میرساند.
پرداختن به این بار کلامی در حوزه داستاننویسی و اشعار او و تاکید بر وجه تصویرگرایی و تشریح و نمایش موقعیتهای خاص درونی و روحی و حسی و غریزی و ردیابی ریشههای بومی و شهری که میتواند شناسنامه متفاوتی از هویت تهرانی مسعود کیمیایی را بازگو کند، قابلیت کامل یک بحث اساسی و همهجانبه را دارد که در این مختصر نمیگنجد.
6- اهمیت کیمیایی در تشخص و اعتبار دادن به بازیگرانی، چون بهروز وثوقی، جمشید مشایخی، ناصر ملکمطیعی، پوری بنایی، بهمن مفید، جلال پیشواییان، شهرزاد، فرامرز قریبیان، نصرت پرتوی، پرویز فنیزاده، گرشا رئوفی، حسین گیل، فرزانه تاییدی، جعفر والی، سعید راد، رضا فاضلی، فریماه فرجامی، فرامرز صدیقی، گلچهره سجادیه، جلال مقدم، فریبا کوثری، احمد نجفی، هادی اسلامی، امین تارخ، فتحعلی اویسی، فریبرز عربنیا، داریوش ارجمند، محمدرضا فروتن، مهدی فتحی، حامد بهداد، لیلا حاتمی، عزتالله انتظامی، امیر جدیدی و پرویز پورحسینی، بحث جداگانهای را میطلبد تا به بهانه آن به نقش کاربردی و تاثیرگذار جنس نگاه، بازی بدن، تکگویی و بازی پینگپنگی کلام و... عصیان و رگ گردنی شدن برای عقیده و آرمان برسیم.
7- اما جامعه تغییریافته ملتهب این دوران آنگونه که باید دست فیلمسازی با پایبندی کیمیایی به اصول و خصایل و اخلاقیات خود را بازنگذاشت. نگاه او به رفاقت و خلوت و حریم شخصی و عشق و تکیهگاهی امن و ... عدالت، تعریف یگانهای دارد که در حوصله و تحملپذیری این زمان نیست. از اینجا تردیدها و سایهروشنها و پریشانیها و تلاشی فرساینده شکل میگیرد که ضایعات تاریخی خودش را برای چنین فیلمسازی دارد. قاعدتا مخاطب و مخاطبشناسی، در این موقعیت پردستانداز تاریخی در نقطهای مخدوششونده قرار میگیرد و قابل مقایسه با آن دوره طلایی نیست.
8- مسعود کیمیایی در آستانه 79 سالگی همچنان باانگیزه و سرپاست و هنوز فیلمساز مهم و خبرسازی است. انتخاب دوباره گوزنها به عنوان بهترین فیلم سینمای ایران در نظرخواهی اخیر «مجله فیلم» و شروع پیشتولید فیلم جدیدش خون شد در یک ماه آینده، شاهدی بر این اعتبار تاریخی و تاییدی بر این واقعیت است که فیلمساز قدیمی و ریشهدار و صاحب عقیده ما نشانی از کهنگی و از دور خارج شدن ندارد.
همه اخراجیهای ترامپ
- همه اخراجیهای ترامپ
وبسایت فرادید: دولت دونالد ترامپ، از زمان روی کار آمدن در بیش از دو سال گذشته تحولات بسیاری را پشت سر گذاشته؛ برخی از مقامات ارشد دولت او استعفا داده و شماری هم برکنار شدهاند.
در این مطلب نگاهی شده به تعدادی از افرادی که در دولت ترامپ سمتهای خود را از دست دادهاند.
دن کوتس، مدیر اطلاعات ملی آمریکا، ژوئیه 2019
دونالد ترامپ در توییتی خبر استعفای آقای کوتس را اعلام کرد و گفت که وی اواسط اوت از این پست کنار خواهد رفت و در عوض جان راتکلیف نماینده تگزاس در مجلس نمایندگان کنگره جای او را خواهد گرفت.
کوتس و ترامپ اغلب در مورد مسائل مختلف سیاست خارجی از جمله روسیه، کره شمالی و ایران دچار اختلاف نظر بوده اند.
ارزیابیهای او در دوران تصدی مدیریت اطلاعات ملی بارها از سوی رئیس جمهور آمریکا که به سازمانهای اطلاعاتی انتقاد دارد زیر سوال رفت.
ترامپ در ماه ژانویه همچنین مدیر اطلاعات ملی را در ارزیابی اش از تهدیدهای ایران "منفعل" و "زودباور" خواند.
الکس آکوستا، وزیر کار، 12 ژوئیه 2019
الکس آکوستا، وزیر کار دولت آمریکا که در جریان پرونده آزار جنسی میلیاردری به نام جفری اپستین تحت فشار بود، از مقام خود کنارهگیری کرد.
آکوستا در زمان نخستین محاکمه جفری اپستین که حدود 10 سال پیش در ایالت فلوریدا رخ داد، دادستان آن ایالت بود.
او متهم شده بود که در جریان آن محاکمه در توافقی با جفری اپستین که در نهایت به حکمی سبک برای آن سرمایهدار منجر شد، نقش داشته است.
جفری اپستین در آن زمان به رابطه جنسی با کودکان زیر 18 سال متهم بود و در نهایت به 13 ماه زندان محکوم شد.
کرستین نیلسن، وزیر امنیت ملی، 8 آوریل 2019
کرستین نیلسن، وزیر امنیت ملی آمریکا، که مسئول اجرای بعضی از سیاستهای جنجالی آمریکا در امور مرزی بود از مقام خود استعفا کرد.نیلسن در استعفانامه اش خدمت در این پست را "بزرگترین افتخار زندگی اش" توصیف کرد، اما دلیلی برای رفتن ارائه نکرد. او فقط نوشت که اکنون وقت مناسبی برای ترک این پست است.
نیلسن از دسامبر سال 2017 وزیر امنیت ملی بود، اما به دلیل دفاع جانانه از بعضی از سیاستهای مرزی آقای ترامپ با انتقادهای شدیدی مواجه شده بود.
جیمزماتیس، وزیر دفاع، 20 دسامبر 2018
دونالد ترامپ در توییتی اعلام کرد که ژنرال ماتیس در پایان ماه فوریه (یک ماه آینده) بازنشسته خواهد شد. اما از جانشین آقای ماتیس نامی نبرد.
این ژنرال سرشناس سابق نیروی دریایی از زمان روی کار آمدن ترامپ به این سمت منصوب شد.
خبر استعفای ماتیس یک روز پس از تصمیم جنجالی و غیرمنتظره دونالد ترامپ مبنی بر خارج کردن نیروهای آمریکایی از سوریه منتشر شد. ژنرال ماتیس دیدگاههای متفاوتی با دونالد ترامپ در مورد موضوعات مختلف داشت از جمله تصمیم آقای ترامپ در مورد خروج از توافق هستهای با ایران (برجام).
جیمز ماتیس بیش از دو سال در این سمت بود.
راین زینکی، وزیر کشور، 15 دسامبر 2018
دونالد ترامپ در توییتی گفت که زینکی در پایان سال جاری میلادی (2018) از مقامش کناره گیری میکند. جزییاتی در مورد علل کناره گیری او عنوان نشده است.
زینکی تقریبا دو سال در این سمت بود.
جان کلی، رئیس دفتر رئیس جمهور، 8 دسامبر 2018
این ژنرال بازنشسته نیروی دریایی در ژوئیه سال 2017 منصوب شد و ترامپ چند روز پیش اعلام کرد که جان کلی پایان سال جاری میلادی سمتش را ترک میکند.
اوایل امسال کلی مجبور شد در برابر دوربینها "احمق" خطاب کردن ترامپ را تکذیب کند. موضوعی که در کتاب باب وودوارد، روزنامهنگار برجسته آمریکایی هم به آن اشاره شده بود.
جان کلی، حدود یک سال و پنج ماه این سمت را در اختیار داشت.
جف سشنز، دادستان کل، 7 نوامبر 2018
این سناتور جمهوریخواه از ایالت آلاباما، اولین کسی بود که از کاندیداتوری دونالد ترامپ برای ریاست جمهوری حمایت کرد. در دوران مبارزات انتخاباتی ترامپ، وی یکی از مشاوران بسیار نزدیک او بود و در دولت هم یکی از حامیان رئیس جمهور در مورد مهاجرت.
اما ترامپ با جف سشنز میانه خوبی نداشت، بهویژه بهخاطر اینکه سشنز از تحقیقات درباره ادعای تبانی ستاد انتخاباتی ترامپ با روسیه خود را کنار کشیده بود.
سشنز در نامه استعفایش بوضوح بیان کرد که این تصمیم او نبوده: "رئیس جمهورعزیز، به درخواست شما استعفا میدهم. "
سشنز یک سال و نه ماه در دولت ترامپ خدمت کرد.
نیکی هیلی، نماینده آمریکا در سازمان ملل، 9 اکتبر 2018
هیلی فرماندارسابق ایالت کارولینای جنوبی و اولین زن غیرسفید پوست بود که در کابینه ترامپ به کار مشغول شد.
هیلی در زمان استعفا اعلام کرد که تنها تا پایان سال جاری میلادی (2018) در سمت خود باقی میماند.
رویکرد انتقادی و تند او به ساختار و عملکرد سازمان ملل متحد ظرف همان ماههای نخست حضورش در نیویورک بسیاری از رهبران جهان را متعجب کرد، به طوری که خبر غیرمنتظره استعفای او فراتر از مرزهای ایالات متحده هم خبرساز شد.
نیکی هیلی یک سال و یازده ماه در دولت ترامپ بود.
اسکات پروییت، مسئول سازمان حفاظت محیط زیست، 6 ژوئیه 2018
این وکیل در فاصله سالهای 2011 تا 2017 به عنوان دادستان کل ایالت اوکلاهما فعالیت کرده بود.
از زمان شروع به کار در این سمت، اخباری از رسواییهایی اخلاقی در مورد او منتشر شد و به گفته دونالد ترامپ، پروییت به دلیل "حملات بیرحمانهای " که به او و خانوادهاش میشد، استعفا داد.
اسکات پروییت یک سال و 4 ماه و 19 روز این پست را در اختیار داشت.
دیوید شولکین، وزیر اموربازنشستگان نظامی، 28 مارس 2018
دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا در توییتی استعفای دیوید شولکین، وزیر امور بازنشستگان نظامی را اعلام کرد؛ پزشکی که در دوران باراک اوباما، معاون وزیر امور بازنشستگان نظامی بود.
یک نهاد نظارتی در داخل این وزارت به این نتیجه رسیده بود که شولکین در اقدامی نامناسب بلیت مسابقات تنیس ویمبلدون را دریافت کرده و همسرش را با پول مالیاتدهندگان به سفر اروپا برده بود. شولکین قبول کرد بیش از چهار هزار دلار به دولت برگرداند.
دیوید شولکین 14 ماه در این پست بود.
اچ آرمک مستر، مشاور امنیت ملی، 22 مارس 2018
هربرت مک مستر، سپهبد نیروی زمینی ارتش آمریکا که در عراق و افغانستان خدمت کرده بود جانشین مایکل فلین شد که در پی برملا شدن تماسهایش با سفیر روسیه در واشنگتن مجبور به کناره گیری شد.
مجله تایم مک مستر را به عنوان یکی از صد چهره تاثیرگذار جهان در سال 2014 معرفی کرد.
کاخ سفید در اطلاعیهای اعلام کرد که دونالد ترامپ و هربرت مکمستر مدتها درباره استعفای او حرف میزدند، ولی این تغییر را جلو انداختند "چون هر دو حس کردند مهم است که به جای گمانهزنی، زودتر تیم جدید مستقر شود. "
اچ آر مک مستر 13 ماه در این سمت بود.
رکس تیلرسون، وزیر خارجه، 13 مارس 2018
دونالد ترامپ در توییتی اعلام کرد که تیلرسون را برکنار و مایک پومپئو را به جای اوانتخاب کرده است.
ترامپ بعد از اعلام برکناری تیلرسون گفت که آن دو در مسائلی مانند پرونده هستهای ایران با هم اختلاف داشتند.
رکس تیلرسون 14 ماه در این پست بود.
گری کوهن، مشاور ارشد رئیس جمهور در امور اقتصادی، 6 مارس 2018
خبر کناره گیری کوهن چند روز پس از تصمیم دونالد ترامپ مبنی بر وضع تعرفه بر واردات فولاد و آلومینیوم منتشر شد.
کوهن دردوران خدمتش در کاخ سفید، طراح اصلی برنامه اصلاحات مالیاتی دونالد ترامپ بود که در ماه دسامبر سال 2017 به تصویب کنگره آمریکا رسید.
گری کوهن در زمان آغاز بحران اقتصادی در سال 2008 میلادی، دومین تصمیم گیرنده مهم در بانک گلدمن ساکس بود.
گری کوهن 14 ماه این پست را در اختیار داشت.
هوپ هیکس، مدیر ارتباطات کاخ سفید، 28 فوریه2018
هیکس که پیشینهای در سیاست نداشت در سال 2016 وارد ستاد انتخاباتی دونالد ترامپ شد و پس از پیروزی او به عنوان مدیر روابط عمومی به کاخ سفید منصوب شد.
او چهارمین مدیر ارتباطات استراتژیک کاخ سفید پس از اخراج آنتونی اسکاراموچی بود.
استعفای هیکس 29 ساله یک روز پس از ادای شهادت در کمیته اطلاعات مجلس نمایندگان اعلام شد.
او در آن جلسه که به تحقیقات کنگره درباره دخالت روسیه در انتخابات آمریکا مربوط میشد، گفته بود کارش اقتضا میکند گاهی "دروغ مصلحتی" بگوید.
هوپ هیکس شش سال در بنیاد ترامپ و سه سال هم با او در جریان مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری همکاری کرد.
هیکس قبل از راهیابی به کاخ سفید به عنوان مدل و مالک یک مؤسسه روابط عمومی در حوزه مد و پوشاک فعالیت میکرد.
راب پورتر، رئیس دبیرخانه کاخ سفید، 8 فوریه 2018
از پورتر به عنوان "دست راست" دونالد ترامپ نام برده میشد. او پس از اتهام خشونت نسبت به همسران سابقش مجبور به کنارهگیری شد.
راب پورتر یک سال در این سمت بود.
اندرو مککیب، معاون پلیس فدرال آمریکا (اف بی آی)، 29 ژانویه 2018
مککیب به به عنوان معاون اف بی آی در دوران ریاست کریستوفر ری، رئیس فعلی افبیآی و جیمز کومی، رئیس پیشین فعالیت می کرد.
استعفای او یک هفته پس از انتشار گزارشی صورت گرفت که در آن گفته شده بود آقای ترامپ قصد برکناری او را دارد.
دونالد ترامپ مکررا از مککیب به خاطر ارتباطاتش با دموکراتها انتقاد میکرد. گفته شده که این ارتباطات مانع از آن شده بود که او در تحقیقات مربوط به دخالت روسیه در انتخابات ریاست جمهوری 2016 بیطرف بماند.
اندرو مککیب دو سال به عنوان معاون افبیآی خدمت کرد که یکسال آن در دوران دولت ترامپ بود.
تام پرایس، وزیر بهداشت، 29 سپتامبر2017
سناتور سابق ایالت جورجیا از مخالفان جدی برنامه اصلاح خدمات درمانی موسوم به "اوباما کر" بود.
تام پرایس، در پی افزایش انتقادها از سفرهای متعدد او با جتهای اختصاصی و صرف صدها هزار دلار از بودجه دولتی برای این سفرها، ناچار به استعفا شد.
رسانههای آمریکایی در آن زمان گزارش کردند که "پرایس در 8 ماهی که از سر کار آمدن دولت دونالد ترامپ میگذرد 24 پرواز اختصاصی به هزینه دولت داشته و مجموعا بیش از 400 هزار دلار برای اجاره جتهای خصوصی خرج کرده است. "
تام پرایس تقریبا 8 ماه سر کار بود.
استیو بنن، استراتژیست، 18 اوت 2017
استیو بنن، ملیگرای دست راستی است که پیش از پیوستن به کارزار انتخاباتی دونالد ترامپ، وبسایت راست افراطی "بریتبارت" را میگرداند.
خروج بنن از کاخ سفید درپی تغییراتی رخ داد که جان کلی، رئیس دفتر وقت کاخ سفید در بین کارکنان ارشد ترامپ آغاز کرد.
گفته شده برخی از مشاوران تاثیرگذار ترامپ از جمله جرد کوشنر، دامادش ماهها برای کنارگذاشتن بنن از دولت تلاش کردند.
منتقدان بنن او را به یهودی ستیزی و نژاد پرستی متهم میکردند.
استیو بنن یک سال در این پست بود.
آنتونی اسکاراموچی، مدیر ارتباطات کاخ سفید، 31 ژوئیه 2017
دونالد ترامپ رئیسجمهور آمریکا، آنتونی اسکاراموچی را تنها پس از ده روز برکنار کرد و این ده روز با جنجالهای خبری زیادی همراه بود.
بدگویی با کلمات رکیک درباره راینس پریبوس، رئیس دفتر سابق ترامپ از جمله این جنجالها بود.
این سرمایهگذار بورس نیویورک سالها ترامپ را میشناخت و در مصاحبههای تلویزیونی از او حمایت میکرد.
راینس پریبوس، رئیس دفتر کاخ سفید، 28 ژوئیه 2017
رئیس سابق کمیته ملی جمهوریخواهان یکی از معدود کهنه کاران واشنگتن بود که توانست در دولت ترامپ پستی بدست آورد، اما در نهایت دونالد ترامپ او را از کار برکنار و جان کلی را به جای او منصوب کرد.
برکناری او در حالی صورت گرفت که تلاشهای جمهوریخواهان برای لغو قانون اصلاح خدمات درمانی (اوباماکر) ناموفق ماند.
راینس پریبوس شش ماه این پست را در اختیار داشت.
شان اسپایسر، سخنگوی کاخ سفید، 21 ژوئیه 2017
اسپایسر تنها شش ماه پس از آغاز به کار دونالد ترامپ از مقامش کناره گیری کرد.
بسیاری اظهارنظرهای او را در کنفرانسهای خبری روزانه کاخ سفید "بسیار جالب توجه" و "گاه جنجال برانگیزتر" از ترامپ ارزیابی میکردند.
برخلاف بسیاری از افرادی که نامشان در این مطلب آمده، اسپایسر ظاهرا بدون کدورت با دونالد ترامپ سمتش را ترک کرد.
شان اسپایسر شش ماه در این سمت بود.
جیمز کومی، رئیس پلیس فدرال امریکا (اف بی آی)، 9 می 2017
دونالد ترامپ، رئیس افبیآی را دراقدامی غیرمنتظره برکنار کرد.
کاخ سفید علت این تصمیم ترامپ را به نحوه رسیدگی کومی به ماجرای ایمیلهای هیلاری کلینتون، نامزد دموکرات در انتخابات ریاست جمهوری مرتبط دانست.
اما منتقدان دلیل اصلی اخراج جیمز کومی را با تحقیقات او در مورد تماسهای احتمالی تیم ترامپ با روسیه در جریان کارزار انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا مرتبط میدانند.
جیمز کومی سه سال و هشت ماه این سمت را در اختیار داشت و کمتر از 4 ماه در دوران ترامپ رئیس افبیآی بود.
مایکل فلین، مشاور امنیت ملی، 14 فوریه 2017
ظاهرا فلین استعفا داد، اما تنها سه هفته پس از آغاز به کار، دونالد ترامپ او را برکنار کرد.
فلین به این دلیل برکنار شد که روشن شد پیش از آغاز ریاستجمهوری ترامپ، در مورد آینده تحریمهای آمریکا علیه روسیه، با سفیر این کشور در واشنگتن گفتگوهای بیمجوز داشته و در این باره به مایک پنس، معاون آقای ترامپ واقعیت را نگفته است.
مایکل فلین 23 روز در این پست بود.
سالی ییتس، کفیل دادستان کل، 31 ژانویه 2017
دونالد ترامپ، ییتس را به این دلیل برکنار کرد که مشروعیت قانونی فرمان او را برای ممنوعیت ورود اتباع هفت کشور مسلمان از جمله ایران به آمریکا را زیر سوال برد.
باراک اوباما ییتس را به این سمت منصوب کرده بود.
در بیانیه کاخ سفید آمده که ییتس "با خودداری از اجرای فرمانی قانونی که برای حفاظت از شهروندان آمریکا صادر شده، به وزارت دادگستری خیانت کرده است. "
سالی ییتس دردوران دونالد ترامپ تنها 10 روز سرکار بود. اما در فاصله سالهای 2015 تا 2017 به عنوان معاون دادستان کل خدمت کرده بود.
پریت بهارا، دادستان فدرال نیویورک، 11 مارس 2017
بهارا یکی از 46 دادستانی بود که در دوران باراک اوباما، رئیس جمهور پیشین منصوب شده بود و به او گفته بودند که ترامپ خواسته در دولت جدید هم به فعالیت خود ادامه بدهد.
گمانه زنی در مورد اخراج او در بین دموکراتها و برخی دیگر وجود داشت مبنی بر این که حوزه قضایی بهارا که برج دونالد ترامپ را شامل میشود، احتمالا باعث نگرانی رئیس جمهور شده بود.
پریت بهارا کلا 7 سال و 7 ماه در این سمت بود که کمتر از دو آن ماه در دوران دونالد ترامپ بود تا اینکه ترامپ او را اخراج کرد.
پل منافورت، مدیر کمپین انتخاباتی دونالد ترامپ، 19 اوت 2016
دونالد ترامپ مانفورت را پس از پنج ماه کار در کمپین انتخاباتی از کار برکنار کرد.
کارزار انتخاباتی ترامپ دلیل برکناری او را بیان نکرد و تنها با صدور بیانیهای برای او آرزوی موفقیت کرد.
گزارشهایی قبل از برکناری او منتشر شد مبنی بر این که منافورت از منابع نزدیک به روسیه در اوکراین پول دریافت کرده است.
پل منافورت سه ماه در این پست بود.
فواید مصرف آویشن را بشناسید
- فواید مصرف آویشن را بشناسید
886380
27 تیر 1398 - 12:274960 بازدید
برترینها: یکی از گیاهان خوراکی بسیار معطر که برای طعم دهی به انواع غذا مورد استفاده قرار میگیرد، آویشن است. آیا فارغ از عطر و طعم بینظیر این گیاه خوراکی از فواید و مزایایش هم با خبر هستید؟ در این مطلب میخواهیم برخی از خصوصیات این گیاه و مصارف قدیمیاش را معرفی کنیم.
آویشن با نام علمی Thymus vulgaris یکی از اعضای خانواده نعناع به شمار میرود و تنها یک طعمدهنده نیست. گیاه آویشن در آب و هوای گرم طاقت میآورد و به صورت بوتهای و با برگ و گلهای بنفش کوچک که در اطراف ساقهها رشد میکنند، به زندگی خود ادامه میدهد. پیدا کردن گیاه آویشن ساده است و میتوانید آن را در گلخانهها، گلفروشیها و حتی برخی از مغازههای سبزی فروشی پیدا کنید و یا آنها را خودتان در خانه پرورش دهید. اگر باغچه کوچکی در خانه دارید، بهتر است به فکر نگهداری از این گیاه باشید چرا که نیاز به مراقبت چندانی ندارد.
با وجود آنکه آویشن معمولاً به عنوان چاشنی و ادویه برای طعم دهی به سوپ و انواع غذاها به کار برده میشود، میتوانید از خصوصیات تغذیهایاش بیشتر بهره ببرید. پس وقت آن رسیده است که با مزایای آویشن بیشتر آشنا شوید.
1. آویشن درمان طبیعی برای بسیاری از دردها است
• خصوصیت ضد باکتری و ضدعفونی کننده آویشن باعث میشود برای درمان آکنه مؤثر باشد چرا که قدرت کشتن باکتریهایی که موجب مشکلات پوستی میشود را دارد.
• آویشن گیاه ضدعفونی کننده است و میکروارگانیسمهایی که باعث عفونت میشوند را از بین میبرد. به همین دلیل برای افراد مبتلا به فارنژیت یا التهاب گلو توصیه میشود.
• روغن آویشن نیز برای قارچ پوستی، خصوصاً در ناحیه دست و پا مناسب است. برای این منظور محلولی از ترکیب آب و چند قطره روغن آویشن تهیه کنید و دست یا پای خود را برای مدت حداقل 20 دقیقه درون محلول قرار دهید.
• آویشن درمان مناسبی برای کمخونی محسوب میشود چرا که حاوی آهن است. این ماده هضم و گوارش را تسهیل میدهد و از اسپاسم معده و تجمع گازهایی که موجب درد میشوند، جلوگیری میکند. چای آویشن بنوشید تا از مزایای آن بهرهمند شوید.
• در نهایت آویشن یک درمان عالی برای علائم چرخه قاعدگی است. درد قاعدگی را کاهش میدهد و موجب آرام شدن علائمی مانند سر درد، بدن درد و جمع شدن مایعات بدن میشود.
2. برای آشپزی فوقالعاده است
آویشن طعم بینظیری به بسیاری از غذاها میدهد و برگهای آن هم برای تزیین مناسب است. آویشن را میتوان برای طعم دادن انواع سوپ، خامه درون غذا و خورشت استفاده کرد.
از زمانهای قدیم ادویههایی مانند آویشن برای آماده کردن انواع خوراکهایی که نیاز به نرم شدن داشته یا باید عصاره گیری میشد، مورد استفاده قرار میگرفته است. زیرا برگهای آویشن آرامپز است و موجب میشود روغن بیشتری جذب شود و در نتیجه عطر و رایحهاش خارج شود. این روش یکی از سادهترین روشها برای استفاده از فواید آویشن است.
3. قارچکش طبیعی است
گیاه آویشن فعالیت قارچکشی، حشره کشی و دافع حشرات دارد و به طور ویژه در برابر پروانه سفید کلم فعالیت میکند. آویشن موجب جذب شدن زنبورها میشود. اسانس آویشن قرمز بر روی محصولات مبتلا به قارچ و باکتری، خاصیت درمانی و پیشگیری کننده دارد. این گیاه را میتوانید در گلخانهها پیدا کنید و ببینید که در قسمتهای مختلف پخش شدهاند تا موجب سلامتی دیگر گیاهان شوند.
در طول مرحله پس از برداشت، آویشن میتواند عمر میوه و سبزیجات را افزایش دهد. فعالیت یونی عصاره آویشن موجب نفوذ آن به دیواره سلولی میکروارگانیسمها میشود و بدون آسیب به گیاه، آنها را از بین میبرد. این روش یکی از راههای غیر سمی برای درمان گیاهان و جلوگیری از آفات است.
فیلمشناسی پل توماس اندرسون، نابغه ناکام در اسکار
- فیلمشناسی پل توماس اندرسون، نابغه ناکام در اسکار
برترینها: پل توماس (تامِس) اندرسون (متولد 1970) یکی از مهمترین و با استعدادترین کارگردانان نسل جدید هالیوود است که 26 ژوئن وارد پنجاهمین سال زندگی خود شد. او در طول بیش از دو دهه فعالیت حرفه ای، با تامل و وسواس زیاد فقط 8 فیلم بلند ساخته که نویسنده 7 فیلم خودش بوده است. وی در سه رشته «بهترین کارگردانی، فیلم و فیلمنامه» در مجموع 8 بار نامزد جایزه اسکار بوده (برای 5 فیلم) که البته هر بار ناکام مانده است (25 نامزدی در کل رشته ها)؛ اگرچه جوایز جشنوارههای ساندانس، کن، ونیز، برلین و بی شمار جایزه و نامزدی دیگر را در کارنامه دارد.
نگاهی خواهیم داشت به آثار او که همگی فیلمهای مهم، جریان ساز و تاثیرگذاری در تاریخ سینمای مدرن محسوب میشوند و بعضی مانند «خون به پا خواهد شد» و «مرشد» در میان برترین فیلمهای تاریخ سینما جای گرفته اند. (** این نوشتار شامل فیلمهای کوتاه و مستند پل توماس اندرسون نمیباشد.)
برد دشوار - 1996 (Hard Eight)
اندرسون در 1993 یک فیلم 20 دقیقهای ساخته بود به نام «سیگارها و قهوه» که به موضوع قمار میپرداخت و در جشنوارههای فیلم مستقل و تجربی مورد توجه و تشویق واقع شد. وی در 1996 همان داستان «سیگارها و قهوه» را گسترش داد و با 3 میلیون دلار نخستین فیلم بلند خود به نام «برد دشوار» را ساخت با حضور بازیگرانی مستعد (مانند ال جکسون، گوئینت پالترو و جان سی رایلی) که با وجود نمایش در افتتاحیه جشنواره ساندانس و کن و تحسین منتقدان، به دلیل ایجاد مشکل در برنامه ریزی اکران، شکست تجاری فاجعه باری شد.
داستان درباره قماربازی بود به نام سیدنی که در راه لاس وگاس با غریبهای برخورد و به بهانه سیگار آشنا میشود، مرد غریبه رموز برد در قمار را از سیدنی میآموزد و شیفته و مرید او میگردد، اما به مرور اوضاع از کنترل آنها خارج میشود... تصاویر و نماهای فیلم در دوران خود، نشانگر ظهور کارگردان جوانی بود که فن و ابزار سینما را میشناسد. مهمترین نقطه قوت این درام جنایی که جایزه انجمن منتقدان را برد، فیلمنامه و شخصیت پردازی آن بود و رابطهی پدر – پسری میان آنها که بعدها به تم و مضمون اصلی کار اندرسون تبدیل شد. این فیلم برای مخاطب امروزی و غیرآمریکایی کاملا معمولی و خنثی است و ضعیفترین فیلم کارنامه اندرسون محسوب میشود.
شبهای عیاشی – (Boogie Nights) 1997
اندرسون در سال 1988 یک فیلم شبه مستند (ماکیومنتری) 32 دقیقهای ساخته بود درباره یک بازیگر بدنام؛ درام هجو آمیز «شبهای عیاشی» نسخه بلند آن فیلم بود. فیلم درباره پسری بود به نام ادی (مارک والبرگ) که بعد از ترک تحصیل و کار در مشاغل پست، جذب صنعت فیلمهای غیراخلاقی میشود و سر از اعتیاد و جرم و جنایت در میآورد...
«شبهای عیاشی» ترکیبی از بازیگران نامدار آینده بود از جمله جولین مور، دان چیدل و فیلیپ سیمور هافمن و دیگران؛ از میان آنها برت رینولدز برنده جایزه گلدن گلوب شد. فیلم با وجود متفاوت و عجیب و غریب بودن، در گیشه، جشنوارهها و فصل جوایز موفق ظاهر شد و نامزد 3 رشته در اسکار بود از جمله بهترین فیلمنامه برای اندرسون. منتقدان از تولد یک کارگردان با ذوق و مستعد در رده تارانتینو نوشتند و مانند «پالپ فیکشن» طنازی و جسارت در لحن و مضمون «شبهای عیاشی» بر فیلمسازی دیگران در آینده بسیار تاثیر گذاشت.
اگرچه طولانی بودن فیلم مورد انتقاد بود (155 دقیقه)، اما شخصیتهای بیش از حد دیوانه، روایت سراسر غافل گیرانه و پایان بندی جنون آمیز این ضعف را پوشاند. موسیقی بی نظیری بود و تعادل در میزان خشونت و طنز فیلم، بزرگانی مانند مارتین اسکورسیزی و رابرت آلتمن را در شمار طرفداران و مشوقان پل توماس اندرسون قرار داد.
مگنولیا – 1999 (Magnolia)
میگویند هر فیلمِ اندرسون واکنشی است نسبت به فیلم قبلی اش، وی بعد از هجویه «شبهای عیاشی» یکی از جدی و عمیقترین فیلمهای خود یعنی ملودرام «مگنولیا» را ساخت. اگر دو فیلم اولش نقد مثبت گرفتند و تحسین شدند، مگنولیا شاهکار خوانده شد. داستان در لس آنجلس میگذشت و خرده روایتهایی بود از 9 نفر در مشاغل و سنین مختلف با طرز فکرهای متفاوت در برابر جامعه و مشکلات زندگی شخصی، که در نهایت در یک سنتز فلسفی و سینمایی جمع بندی میشد. ارجاعات فیلم به کتاب مقدس و فیلمهای کلاسیک بسیار زیاد بود.
در مگنولیا اندرسون به گروه بازیگری دو فیلم قبلی اش مانند فیلیپ سیمور هافمن، تام کروز را نیز اضافه کرده بود. جسارت در لحن و نگاه افراطی به واقعیت، ترکیب بازیگران زبردست، داستان عمیق و کارگردانی و تدوین عالی باعث شد فیلم با وجود زمان حدود 3 ساعت، همچنان حرف داشته باشد، اگرچه بعضی مخاطبان فیلم را کند و خسته کننده میدانستند.
مگنولیا احتمالا غیرآمریکاییترین فیلم اندرسون است که دغدغههایی انسانی را روایت میکند، فیلمی ماندگار که در آن نبوغ سینمایی کارگردان و تکه پارههای فلسفی داستان به خوبی جفت و جور شده و مخاطب را در تعلیق میان خیال و واقعیت یا زندگی و مرگ با خود همراه میکند. فیلمهای مشهوری مانند «21 گرم» یا «عشقِ سگی» در سالهای بعدی بسیار متاثر از سبک و فرم مگنولیا بودند. مگنولیا اکران موفقی نداشت و با وجود نامزدی در اسکار و گلدن گلوب توفیق زیادی به دست نیاورد جز کسب خرس طلای جشنواره برلین. تام کروز نیز با وجود نامزدی در اکثر جوایز بازیگری در آن سال، دست خالی به خانه بازگشت.
عشق منگ – Punch Drunk Love (2002)
پس از موفقیت مگنولیا خیلیها معتقد بودند اندرسون فعلا فیلمی بزرگتر از آن نمیتواند بسازد. پس از یک وقفه 3 ساله اندرسون کمدی رمانتیکی پرشور ساخت با حضور آدام سندلر، بازیگر محبوبش. داستان درباره مردی تاجر بود که توسط زنان و خواهرانش احاطه شده و «اضطراب اجتماعی» نیز دارد و در رابطه عشقی جدیدی که برای وی پیش میآید به مشکل بر میخورد... «عشق منگ» تبدیل به اختلاف نظر بزرگ در میان طرفداران اندرسون و منتقدان شد، بعضیها فیلم را تجربه متفاوت خواندند و شاهکاری در ژانر خود و بعضی از وی ناامید شدند و گفتند نبوغش ته کشیده است.
فیلم در میان آثار کارگردان یک اثر تک افتاده است، اگرچه ابتکاراتی در آن دیده میشود، اما لحن شوخیهای فیلم و ایده اصلی آن (پرداخت عمیق و در عین حال کُمیک به لذات و مصائب عشق) به نظر در اجرا و پرداخت، شکست خورده میآید و حتی بازی و شخصیت آدام سندلر و قاب بندیهای عالی و رنگ بندی فیلم نیز نمیتواند نجاتش دهد. همچنان که نقدهای مثبت بعضی رسانهها در آن زمان و کمدی بودن فیلم نتوانست مانع شکستش در گیشه شود.
خون به پا خواهد شد – There Will Be Blood (2007)
کم کم زمان آن رسیده بود که اندرسون باتجربه نبوغ خود را متمرکز و یک شاهکار ابدی خلق کند. بعد از پنج سال فاصله با «عشق منگ» و مدتها کار کردن بر روی اقتباسی از کتاب یک نویسنده مشهور (نفت اثر آپتون سینکلر)، اندرسون هر چه در چنته داشت را با ساخت «خون به پا خواهد شد» و خلق شخصیت «دنیل پلِین ویو» (با بازی دنیل دی لوییس) نشان داد.
مردی تلخ مزاج و بدبین که جستجوگر نقره بوده و البته ناکام، در سالهای ابتدایی قرن بیستم در غرب آمریکا به دنبال نفت میگردد. او از انسانها و نوع بشر تنفر خاصی دارد. هرچه داستان جلو میرود به تناسب پیشرفت اقتصادی، او خشنتر و بدبینتر میشود و در نهایت کار به قربانی شدن و خون میرسد... فیلم موفقیت بی نظیری داشت و جریان ساز بود. یک کارگردان بزرگ و یک بازیگر عالی با «خون به پا خواهد شد» جایگاه خود را در هالیوود تثبیت کردند. بسیاری میگفتند چگونه یک کارگردان 37 ساله و سینما نخوانده، میتواند اینگونه یک اثر کلاسیک و سرراست با شخصیت پردازی عمیق ادبی، فضاسازی و لوکیشن عالی، و همزمان خشونت و بی رحمیِ عریان بسازد.
خشونت و جنونِ مسلط بر فیلم، تلخی و سیاهی داستان و شخصیت بی رحم آن به شدت اعجاب آور و دوست داشتنی است و همه چیز در روایت نسبت به کتاب پختهتر شده و ارتقاء یافته است. «خون به پا خواهد شد» یکی از هنریترین و اصیلترین فیلمهای مربوط به تاریخ آمریکا و ظهور سرمایه داری مدرن است، در عین حال مفاهیم و نمادهای فلسفی مربوط به قدرت و ثروت و الهیات یهود و مسیحی در همه جای آن به چشم میخورد (زمین خشک، سرزمین موعود، گناه ممنوعه و رابطه پدر – پسر) و با جاه طلبی کارگردان و فیلمبردار، یک اثر کامل سینمایی خلق شده که به اندازه مدرن و آمریکایی بودنش، عهد عتیقی هم هست.
«خون به پا خواهد شد» در هشتادمین دوره اسکار نامزد 8 رشته اصلی بود، اما فقط جایزه بهترین فیلمبرداری و بازیگر مرد اصلی (دی لوییس) را از آن خود کرد و باز هم جایزه کارگردانی، فیلم و فیلمنامه به پل توماس اندرسون نرسید و با بدشانسی مغلوب رقیب قدری شد به نام «جایی برای پیرمردها نیست» و برادران کوئن. منتقدان طرفدار فیلم گفتند اندرسون (مانند تارانتینو) رادیکال، شورشی و متفاوتتر از آن است که آکادمی اسکار روی خوش به او نشان دهد و به همان خرس نقرهای برلین و جوایز جشنوارهها قانع باشد، زیرا فیلمش نشانی از زنان، نوع دوستی، عشق و مذهب و تعالیم مسیحی و آمریکایی ندارد! دنیل دی لوییس با ایفای نقش یکی از دوست داشتنیترین شخصیتهای زمخت تاریخ سینما، همه جوایز دیگر بازیگری در سال 2007 را نیز به خانه برد (بفتا، گلدن گلوب و ..) فیلم سه برابر بودجه خود فروخت و نشریاتی معتبر مانند گاردین و «توتال فیلم» آن را در میان 25 فیلم برتر همه دورانها قرار داده اند و کمتر لیستی وجود دارد که «خون به پا خواهد شد» در بالای آن حضور نداشته باشد.
مرشد / استاد – The Master (2012)
اندرسون که دیگر یک فیلمساز بزرگ محسوب میشد بعد از پنج سال وقفه یک شاهکار دیگر آفرید. این بار فیلمنامهای نوشت درباره کهنه سربازی به نام فِرِدی (با بازی خواکین فینیکس) که بعد از جنگ جهانی دوم دیگر نمیتواند با جامعه و زندگی پس از جنگ کنار بیاید و درگیریهای ذهنی بی شماری دارد. وی با یک فرقه و گروه مذهبی آشنا میشود و به آنها میپیوندد که برای تبلیغ در آمریکا سفر میکنند و به رهبرشان (فیلیپ سیمور هافمن) نزدیک میشود، اما ...
ترکیب بازیگران فیلم بسیار جذاب بود، رابطه پدر و پسری / مرید و مرادی و مصائب آن نیز خوب از کار درآمده بود، ارجاعات به کتابها و فیلمهای فراوان، فرقهها و مذاهب مدرن، ساینتولوژی و جنون شخصیتها بسیار تاثیرگذار بود. یکی از متعادلترین آثار اندرسون بود در فرم روایت کلاسیک و مدرن. روایت و تدوینِ بعضا پیچیده و تعمدا مغشوش به علاوه تصویربرداری و میزانسن نیز مورد علاقه منتقدان بود و اوج هنر کارگردان دانسته شد.
«مرشد» مانند داستانش که نقدی است بر ایمان کورکورانه و فرقه گرایی، خود نیز در قامت یک فیلم گویی فهمیدن را ممنوع میکند و نمیخواهد درک و فهمیده شود اگرچه هر تفسیری را هم در عین حال میتوان به فیلم چسباند. فیلم مانند شخصیت اصلی اش هیچ تمرکزی در تصویر و روایت نشان نمیدهد. پس از قصه کلاسیکِ «خون به پا خواهد شد» در «مرشد» اندرسون مجددا جنون و شیدایی خود را در فرم و تصویر به اوج میرساند و از هیچ دیوانگی هراس ندارد و احتمالا به همین دلایل این فیلم سرخوش و چالش برانگیز را بهترین اثر خود میداند اگرچه منتقدان و مجلات بسیاری هم آن را در میان مهمترین فیلمهای تاریخ سینما گنجانده اند.
«مرشد» اگرچه با جشنوارههای ونیز و برلین رونمایی شد و جوایز بسیاری کسب کرد (حدود 75 جایزه)، اما همان پیچیدگی در روایت و عجیب و غریب بودن نسبی فضای فیلم باعث شد اکران کابوس واری داشته باشد و حتی هزینه ساختش را هم در نیاورد. 3 بازیگر فیلم نامزد اسکار و گلدن گلوب شدند، اما ناکام ماندند. این فیلم آخرین همکاری اندرسون با یکی از بازیگران محبوب و ثابتش یعنی فیلیپ سیمور هافمن بود که کمی بعد درگذشت.
خباثت ذاتی – Inherent Vice (2014)
اندرسون این بار با فاصلهای کمتر نسبت به سایر فیلم هایش، پس از دو سال مجددا یک فیلم اقتباسی ساخت در حال و هوای «مرشد»، اما بسیار افراطیتر در روایت و تصویر. یک کارآگاه خصوصی هیپی به نام لری (با بازی خواکین فینیکس) در کشمکش دائم با یک دار و دسته خلافکار مافیایی و زیرزمینی، و همزمان خیالات و ماجراهای واقعی نامزد سابقش و توهمات خودش است.
حال و هوای فیلم در دهه 70 و رنگ و لعاب تصویری- موسیقایی، ظواهر و حتی طنازی آن نتوانست فقدان انسجام و طرح داستانی مشخص اش را جبران کند و بازی خواکین فینیکس نیز به داد فیلم نرسید. اکران فیلم فاجعه بار شد و عامه مخاطبان نمیتوانستند واقعیت و توهم شخصیت نشئه فیلم را از هم جدا نمایند، گویی کارگردان نیز مانند شخصیت خود دچار عدم تمرکز و هذیان عمدی شده بود اگرچه رمان مبنای داستان نیز خود به اندازه کافی اثری پیچیده بود.
فیلم به دورانی دیگر از بلوغ و اوج گیری سرمایه داری در آمریکا میپرداخت که نه عمق و جدیت «خون به پا خواهد شد» را داشت و نه روایت و شخصیتهای قوی «مرشد»، به جای آنها زنان و ماریجوانا و توهمات جایگزین شده بود. نقدها به این اثر پست مدرن اندرسون متفاوت بود، اما اکثریت اذعان داشتند فیلم پوچ و سرگشته است. فیلم «خباثت ذاتی» در تعلیق و عدم اطمینان است و از مخاطب میگریزد گویی کارگردان اعتماد به نفسش را از دست داده است و حرف و تمهید جدیدی ندارد و میخواهد با عجیب و غریبتر بودن همه چیز را جبران کند و البته موفق نمیشود.
شبح خیال/ رشته نخ - (2017) Phantom Thread
بعد از شکست در «خباثت ذاتی» و محکوم شدن به تکرار، اندرسون برای اولین بار از آمریکا خارج شد و فیلم «شبح خیال» را در حال و هوای لندن پس از جنگ جهانی دوم ساخت و سعی کرد یک درام رمانتیکِ کلاسیک و تزیینی و در عین حال عمیق و عاشقانه بسازد. داستان «شبح خیال» درباره یک خیاط و طراح ماهر لباس است (با بازی دنیل دی لوییس) که فوق العاده وسواسی است و خیالاتی دارد درباره فقدان مادرش، از طرفی تحت سلطه خواهرش است تا اینکه یک زن وارد زندگی اش میشود و رابطه عاشقانه جدید با آن خلاء مادرانه تلفیق میگردد، اما همه چیز عاشقانه پیش نمیرود و...
بعد از دو فیلم مبهم، پیچیده و توهمی، داستان سر راست و کلاسیک «شبح خیال» بازگشت موفقی بود به فیلمسازی در محدوده و مقیاس «خون به پا خواهد شد». طراحی لباس، صحنه آرایی فضای اشرافی، رنگ بندی و قابهای فیلم شاهکار بود و بسیار دقیق؛ جالب آنکه اندرسون در این فیلم خودش پشت دوربین قرار گرفت و هنر فیلمبرداریش را به رخ کشید. قدرت و خلاء عشق زنانه - مادرانه برای مردان و بیمارگونه بودن آن به بهترین وجه در روایت گنجانده شده بود و ترکیب تراژیک – کمیک فیلم متعادل بود. «شبح خیال» زنانهترین فیلم پل توماس اندرسون تاکنون میباشد که در آن رابطه پدر – پسری و مرشد – مرید، جایش را به سلطه جویی و اطاعت از زنان سپرده بود. این فیلمی است درباره لذتهای زنانه در پرستاری از مردان و ضعیف نگاه داشتن آنان. دیالوگها و متن بسیار ادبی و جدیتر از دیوانگیهای رایج اندرسون بود و گویی وی خودش را بیشتر از همیشه کنترل کرده بود تا در تغییر ژانر و ترسیم فضای کلاسیک و اشرافی موفق ظاهر شود.
«شبح خیال» اگرچه عجایب و غرایب رایج اندرسون را داشت و بعضی منتقدان فیلم را سادو-مازوخیستی خواندند و از نظر منطق روایی غیرمنطقی، اما توجهات را عموما به خود جلب نمود و جوایز ریز و درشت جشنوارههای مختلف را به خود اختصاص داد هرچند همانند سایر فیلمهای وی فروش خوبی نداشت. در 6 رشته نامزد اسکار شد و جایزه بهترین طراحی صحنه و لباس را از آن خود کرد، اما باز هم جایزه بهترین فیلم و کارگردانی از چنگ اندرسون درآمد و این بار رقیب برنده اش دل تورو بود با فیلم «شکل آب».
موخره: پسری در جست و جوی پدر و مرشد
پل توماس اندرسون در یک خانواده با 9 فرزند رشد کرد. به گفته خودش مهمترین مساله در شکل گیری شخصیت و ذهنیتِ او رابطه صمیمی با پدرش بود، یک مجری در رادیو و تلویزیون محلی که در 8 سالگی برای پسرش دوربین خرید تا فیلم آماتوری بسازد. اندرسون مانند دوست نزدیکش در آینده یعنی کوئنتین تارانتینو با عشق به سینما و تماشای فیلم بزرگ شد، هرگز به دانشگاه و مدرسه فیلمسازی نرفت و هزینه تحصیلش را که به سختی فراهم شده بود در جوانی صرف ساخت فیلم کوتاه نمود.
وی از نسلی از جوانان آمریکایی عشق فیلم بود که فیلم کلاسیک دیده بودند، اما در دوران مدرن رشد یافتند، در فضای بعد از جنگ ویتنام و در «سیاست زدگی» بزرگ شده بودند و مساله اصلی شان «رویای آمریکایی» بود. مسالهی اصلی اندرسون آمریکا و مشکلات انسان است با نگاه به ریشههای انسانی و فلسفی و طرح آن در یک زبان خاص و سبک نامتعارف در سینما. او نشان داده بدون هیچ کارگاه و آموزشی فقط با فیلم دیدن و تجربه شخصی تا چه حد یک فرد با استعداد میتواند به دوربین و قواعد تصویر و تدوین مسلط و موفق شود.
اندرسون به شدت تحت تاثیر مارتین اسکورسیزی، رابرت آلتمن، اورسون ولز و استنلی کوبریک بود. جذابیت داستانی و روایت را از اسکورسیزی فرا گرفت، مانند کوبریک با وسواس و دقت فیلم ساخت، همچون آلتمن جسور و بی پروا بود، و مانند اورسون ولز به ریشه ها، آمریکا و مفاهیم کلاسیک در روایت توجه میکرد. او با وجودی که بسیاری سالها فیلم نساخته هرگز فراموش نشده و با هر فیلم خود مخاطب و منتقد تشنه را سیراب کرده و در یادها مانده است.
وی اصولا اعتقادی به ساخت فیلم پرخرج، تبلیغات و اکران گسترده ندارد و به اصالت متن و داستان در سینما بسیار اهمیت میدهد، به همین دلیل تمام فیلمنامه هایش را خود مینویسد و بر اقتباس هایش وقت میگذارد. نتیجه اش 4 بار نامزدی اسکار در رشته بهترین فیلمنامه بوده است و بی شمار نامزدی و جایزه در جاهای دیگر. پل توماس اندرسون را از استادان سینمای معاصر و پست مدرن میدانند که در عین هیجان انگیز و عجیب بودن بعضی آثارش نسبت به دوستش یعنی تارانتینو، موافقان بیشتر و دشمنان کمتری دارد. در عین حال ریشههای کلاسیک دارد و ارجاعات فراوان به فیلمهای بزرگ و اساتید قدیمی. فیلمهای وی عموما طولانی اند و پر از مفاهیم محبوب سینمادوستان، اما قواعد تعلیق و جذابیت را رعایت میکند و کمتر در وجه روشنفکرانه و سانتی مانتالیسم غرق میشود. میگویند او قصه گوی ماهری است که تصویر را میشناسد، اما هنوز بهترین روایتش را به تصویر نکشیده است و در حال تجربههای روایی است تا میزان جدیت و هجوش به تعادل برسد.
وی را ناکام بزرگ اسکار میدانند (در مجموع 8 نامزدی به خاطر 5 فیلم) اگرچه هنوز راه درازی در پیش دارد. او به دلیل پیش بینی پذیر نبودن و تعدد تجربیاتش در ژانرهای مختلف احتمالا در دوران بلوغ و نیمه دوم فیلمسازیش بسیار بیشتر از دو دهه گذشته موفق شود چه در اکران و چه در فصل جوایز؛ اما کسب رضایت منتقدان و مخاطبان سخت گیرتر، کاری است دشوار، زیرا همواره یک چشم ایشان به شاهکاری مانند «خون به پا خواهد شد» یا «مرشد» و مگنولیا خواهد بود.
.: Weblog Themes By Pichak :.