|
با همین بچهها میآیم لیگ برتر!
- با همین بچهها میآیم لیگ برتر!
روزنامه همشهری - هیوا یوسفی،مجتبی هاشمی: گفتگو با مهدی مهدویکیا هر جای دیگری هم میتوانست انجام شود؛ در دفتر روزنامه همشهری، در خانه خودش و یا در یک کافهرستوران. اما او قرار را در آکادمی کیا گذاشت و ما تازه بعد از مصاحبه فهمیدیم در این مورد چقدر خوششانس بودهایم. چقدر حیف میشد اگر رابطه صمیمی و پدرانه آقامهدی را با نخبههای آکادمیاش نمیدیدیم.
با اینکه مشغلههایش در هامبورگ 6 ماه فرصت سر زدن به ایران را به او نداده بود، اما از ریزترین جزئیات آکادمی و شرایط بچههایش باخبر بود. همه را به اسم کوچک صدا میزد و برایمان خاطراتی از درخشش آنها در تورنمنتهای اروپایی و گلزنی به نوجوانان بارسلونا و اتلتیکو میگفت. موشک هامبورگ در یکی از جنوبیترین نقاط تهران دارد یک هامبورگ برای ایران میسازد. چه خوب شد که قرارمان را با او همانجا گذاشتیم؛ در بزرگراه بعثتِ هامبورگ.
به گمان ما جالبترین نکته درباره شما - نکتهای که شاید دریچه خوبی هم برای ورود به بحث باشد- این است که همیشه از قرار گرفتن در مرکز اتفاقات فوتبال ایران فرار کردهاید. در سالهای اخیر با وجود پیشنهادهای زیادی که داشتهاید هرگز کاملا و از نزدیک درگیر فوتبال ایران نشدهاید. پیشنهادهای زیادی را رد کردهاید. از مربیگری در تیمهای ملی پایه تا دستیاری در تیمملی و پرسپولیس، عضویت در هیأتمدیره پرسپولیس و این آخری هم سرمربیگری پرسپولیس را رد کردید و در تمام این مدت یک پایتان در هامبورگ بود و یک پای دیگرتان در همین آکادمی کیا. اینجا دقیقا چه کار میکنید که آن پیشنهادها وسوسهتان نمیکنند؟
خب من در تمام سالهایی که فوتبال بازی میکردم، هر وقت به ایران میآمدم و با مردم روبهرو میشدم همیشه بیشترین سؤال نوجوانها و بچهها این بود که چطور میتوانند وارد فوتبال حرفهای شوند. خیلیها مدرسه فوتبال رفته بودند، کلی پول خرج کرده بودند و به هیچ نتیجهای هم نرسیده بودند. از همان زمان در ذهنم بود طرحی را برای استعدادیابی اجرا کنم که بهخصوص روی استعدادهای مناطق محروم کشور تمرکز داشته باشد.
از آکادمی هامبورگ چیزهای زیادی یاد گرفته بودم که همه را اینجا بهکار گرفتم. از کار سیستماتیک و بسیار دقیقی که آلمانیها برای استعدادیابی میکنند تا حد امکان الگوبرداری کردم. سال 2015 اولین قدم را برداشتیم و خوشبختانه استعدادهای خوبی هم پیدا کردیم و به نتایج خوبی رسیدیم. پیشنهاد دستیاری برانکو و هدایت تیمهای ملی پایه را رد کردم، چون فکر میکردم اینجا میتوانم به اهدافم برسم. اهداف کوتاهمدت و بلندمدتی داشتیم که فعلا در کوتاهمدت حتی از اهدافمان هم فراتر رفتهایم.
این اهداف چه بودند؟
سال 2015 با استعدادهای 11 ساله شروع کردیم که هر سال بالا آمدند و استعدادهای جدید هم به آنها اضافه شدند. الان در ردههای 11 تا 16 سال تیم داریم. هدف اول ما این بود که ورودیهای سال اول وقتی به 16 سالگی میرسند حداقل 3 نفرشان به تیمملی نوجوانان برسند. اما این تعداد خیلی بیشتر از انتظار ما شد. الان در مراحل انتخابی 14-13 بازیکن از آکادمی ما در لیست تیم ملی زیر 16 سال هستند.
14 نفر در لیست چند نفره؟
فکر میکنم 30 تا 35 نفره. از 35 بازیکن تیم ملی نوجوانان 14 نفرشان محصولات آکادمی ما هستند. آن هم بچههایی از کردستان، یزد و جاهایی که قبل از این در فوتبال مطرح نبودهاند. با این تورنمنتهای خارجی که ما با این بچهها رفتیم و همه در جریانش هستید، این 14-13 نفری که به تیمملی رسیدهاند هر کدام سابقه 70 بازی بینالمللی دارند. 70 بازی مقابل باشگاههای بزرگ دنیا مثل بارسلونا، بایرنمونیخ، آیندهوون، اتلتیکومادرید و... درحالیکه بقیه بازیکنان تیمملی نخستین بازی بینالمللی را در همین مسابقات مقدماتی آسیا با کشورهای اطرافمان یعنی آذربایجان، افغانستان و... میکنند. برآورد ما این است که بازیکنان آکادمی وقتی به 18 سالگی میرسند و وارد تیمملی جوانان میشوند هر کدام 100 بازی بینالمللی داشته باشند. خب این خیلی اتفاق خوبی است و اگر برگردیم به سؤال اول شما، من فکر میکنم از این طریق خیلی بهتر میتوانم به فوتبال کشورم کمک کنم تا در سمتهایی مثل مربیگری پرسپولیس و تیمملی.
بله خیلی وسوسهانگیز بود که پیشنهاد پرسپولیس را قبول کنم و جای برانکو بنشینم. من از بچگی عاشق پرسپولیس بودم، برانکو هم تیم خوبی ساخته که داشتنش آرزوی هر کسی است. اما من هدفم چیز دیگری است و فکر میکنم اگر بتوانم چند سال دیگر 3-2 بازیکن خیلی خوب از محصولات آکادمی را به پرسپولیس بدهم، به تیم محبوبم هم کمک بیشتری کردهام.
البته در این مسیر مشکلاتی هم دارید. بحث سربازی بازیکنها، دلالهایی که کمین کردهاند برای جوانهایی که میسازید و اینکه تا 18 سالگی نمیتوانید با بازیکنتان قرارداد حرفهای ببندید. با این مشکلات چطور کنار میآیید؟
بله مشکلات که بیشمارند. وقتی این کار را شروع کردم خیلی از دوستان نزدیکم میگفتند «اصلا میدانی داری چه کار میکنی؟ میخواهی سالها از جیبت خرج کنی و بازیکن بسازی بعد یا تحویل تیمهای نظامی بدهی یا مفت و مجانی بروند تیمهای دیگر بازی کنند؟» همین الان دلالبازیها باعث میشود بعضی خانوادهها آینده فرزندشان را مثلا با 50 میلیون پول خراب کنند. بهخاطر تصمیم غلط خانواده بعضی از این استعدادها در میانه راه از ما جدا میشوند. ما هم جلوی کسی را نمیگیریم و میگوییم کسی اگر بخواهد برود باید برود. بله اینها هست، اما شما اگر بخواهی به مشکلات فکر کنی اصلا نباید کاری را شروع کنی. ما کاری که عشقش را داشتیم شروع کردیم، تا اینجا هم پیش آمدهایم و بهزودی وقتی به آن مراحل برسیم برای آن مشکلات هم یک فکری میکنیم. کاری که ما شروع کردیم، شما در هر جای دنیا شروع کنی همه ارکان فوتبال به کمکتان میآیند و حمایت میکنند. اما اینجا کسی کمک نمیکند، تازه این مشکلات هم هست. برای همه چیز هم باید پول بدهی.
خبرهایی میآمد که در خارج از کشور اسپانسرهایی دارید و یا مثلا برای هزینه لباس و شرکت در تورنمنتها یک حمایتهایی میشوید.
خیر هیچکدام از اینها نبوده. فقط بعضی از دوستان خودم بهخاطر عشق و علاقهشان در بخشهایی از کار کمکهایی کردهاند. آن هم درصد کمی از هزینهها را پوشش میداد. بقیه را شخصا از جیب خودم هزینه کردهام.
عدد و رقمی دارید که تا حالا حدودا چقدر هزینه کردید؟
عدد و رقم که نمیدهم، اما یک نمونه میگویم. ما همینماه قبل آخرین تورنمنتی که شرکت کردیم با 41 بازیکن و 9 مربی و همراه به اروپا رفتیم. این 50 نفر 20 روز در اروپا بودند و به 4-3 کشور مختلف هم سفر کردند. شما هزینه پرواز و اقامت این 50 نفر را با ارز امروز حساب کنید ببینید به چه رقمی میرسید. تازه این فقط یک نمونه از صدها هزینهای است که داریم.
تورنمنتی هم بوده که بهعنوان میهمان بروید و هزینهها به پای میزبان باشد؟
تورنمنتهایی هستند که شکل خاصی دارند و هزینه اقامت و... پایین میآید. مثلا در فرانسه یک تورنمنت خیلی جالب در رده پایه هست که خیلی هم قدیمی است و حدودا 50 سال قدمت دارد. در این تورنمنت بچهها هتل نمیروند بلکه هر 2 نفر میهمان یک خانواده فرانسوی میشوند و در تمام مدت بازیها با آن خانواده زندگی میکنند تا با فرهنگ و شرایط این کشور هم آشنا شوند. در شهری که این تورنمنت برگزار میشود، اهالی شهر سالهاست به این موضوع عادت دارند و هر ساله هر کدام میزبان 2 نوجوان از کشورهای مختلف میشوند. ما هر سال در این تورنمنت حضور داریم.
عجب تجربه هیجانانگیزی! آن هم برای بچههای شما که اغلبشان از روستاهای ایران آمدهاند.
واقعا تجربه عجیب و کمنظیری است. ویدئوهایی دارم از لحظه خداحافظی خانوادههای فرانسوی با بچههای ایرانی. باید ببینید چه گریهای میکنند وقتی قرار است بعد از 20 روز از هم جدا شوند.
آقامهدی! ایرادی که ممکن است بهکار شما گرفته شود این است که دارید به شکل گلخانهای کار میکنید. تعداد معدودی نوجوان را در اختیار گرفتهاید و بهترین شرایط ممکن را برایشان فراهم کردهاید. یعنی یک بخش کوچکی از یک ویرانه را آباد کردهاید، اما بقیه این ویرانه همان است که بود. اما اگر مهدی مهدویکیا مثلا رئیس فدراسیون فوتبال یا مدیر پرسپولیس میشد، میتوانست این طرحها را در سطح وسیعتری اجرا کند.
حرف شما کاملا درست است، اما دستتنها نمیشود بیشتر از این کاری کرد و مدیریت کردن در شرایط فعلی هم اصلا با روحیات من سازگار نیست. متأسفانه کارهایی که شما میگویید اصلا بسترش فراهم نیست. من هم خیلی دوست داشتم خیلیهای دیگر هم بیایند و شبیه کاری که من دارم میکنم را انجام بدهند. اما اصلا حمایتی وجود ندارد و طبیعی است که کسی سراغ چنین کاری نیاید. حالا ما، چون یک روابطی در آن طرف مرزها داشتیم توانستیم کار را تا اینجا پیش ببریم. یک مدرسه فوتبال هم راهاندازی کردیم که با آخرین متد مدارس فوتبال در آلمان و سوئیس اداره میشود و درآمد آنجا را در اینجا خرج میکنیم. چون در آکادمی ریالی از کسی دریافت نمیشود.
هر چه بچههایتان بزرگتر میشوند تعداد تیمهایتان هم بیشتر میشود و ردههای بالاتری را پوشش میدهید. این کار را تا رده بزرگسالان هم قرار است ادامه بدهید؟
بله صد درصد. ما از نونهالان و نوجوانان شروع کردیم و حالا در رده جوانان هم تیم داریم. هدف نهایی ما در برنامه 5 ساله دوم این است که یک تیم بزرگسال در سطح اول فوتبال ایران داشته باشیم. اینطور نیست که ما بچهها را از 11 سالگی بیاوریم تا 18 سالگی و بعد هیچ برنامهای برای آنها نداشته باشیم. منتظریم کمی بزرگتر شوند و به شرایط بازی با بزرگسالها برسند. آن وقت تیمی خواهیم داشت با میانگین سنی عالی که میتواند با بزرگان رقابت کند. اهداف ما در 5 سال دوم این است که یک تیم خیلی خوب در سطح اول لیگ داشته باشیم و هر ساله بازیکنانی را به سطح اول اروپا ترانسفر کنیم. اتفاقی که سالهای زیادی است در فوتبالمان نمیافتد. من یک سؤال از شما میپرسم ببینم برای جوابش چقدر باید فکر کنید. آخرین بازیکن ایرانی که در بوندسلیگا بازی کرد چهکسی بود؟ منظورم آخرین بازیکنی است که از لیگ ایران به آلمان رفت.
حق با شماست، خیلی باید فکر کرد و به عقب برگشت... خب آخرین نفر علی کریمی بود که رفت شالکه و مدت خیلی کوتاهی آنجا بود. قبل از او هم خود شما و وحید هاشمیان.
میبینید؟ ما آخرین نفراتی بودهایم که در بوندسلیگا بازی کردیم. چرا بعد از ما بازیکنی ساخته نشد که در بوندسلیگا بازی کند؟ آن زمان 12-10 ایرانی در دسته اول و دوم آلمان بودیم، درحالیکه حتی یک ژاپنی هم در بوندسلیگا نبود. الان ژاپنیها و کرهایها جای ما را گرفتهاند.
این البته یک دلیل غیرفوتبالی هم دارد و به فضای اجتماعی-سیاسی آن سالها برمیگردد. دوران اصلاحات درهای ارتباط با دنیا را باز کرده بود و تأثیرش را روی فوتبال هم گذاشته بود.
من کاری به مسائل سیاسی ندارم و میگویم دلیلش فقط فوتبالی است. ساختار فوتبال.
یعنی ساختار فوتبال آن زمان درست بود؟
درست نبود، ولی این افتضاحی که امروز در فوتبال پایه هست هم نبود. چون پولی در کار نبود. میآمدی تمرین بانکملی میدیدی هزار نفر دارند تست میدهند و مربیها هم با عشق و علاقه کار میکنند. چون پول و دلال و این چیزها در رده پایه نبود مربیها با عشق و علاقه آموزش میدادند و بازیکنان خیلی بهتری تربیت میشدند. به جرأت میگویم اوایل دهه 70 فوتبال باکیفیتی که در رده جوانان و امید تهران بازی میشد الان در لیگ برتر انجام نمیشود. خیلی کیفیت بالا بود. من دلیل را در نوع آموزش میبینم. الان آموزش خوبی وجود ندارد و ما نتوانستهایم بازیکنی تربیت کنیم که به آن سطح برسد.
اگر حرف شما را بپذیریم که بازیکنان امروز به اندازه نسل شما باکیفیت نیستند، آن وقت باید به کارلوس کیروش هم حق داد. چون او هم تقریبا چنین نظری درباره بازیکنان ایرانی داشت.
من در یک نکته کاملا با کیروش موافقم. او میگفت تجربه بینالمللی بازیکنان ایرانی پایین است و این حرف کاملا درستی بود. این همان نکتهای است که من درباره آکادمی هم گفتم و هدف ما این است که وقتی بازیکنان به سن جوانان میرسند لااقل 100 بازی بینالمللی داشته باشند. حرف کیروش کاملا درست بود.
ولی شما هم در مقطعی به او انتقاد داشتید.
بله یک انتقادهایی به رفتارهایش داشتم، ولی این حرفش درست بود و حرف درست را باید پذیرفت.
شما به سبک او یعنی بازی دفاعی هم انتقاد داشتید. درحالیکه حالا خودتان میگویید کیروش نسلی با کیفیت نسل شما در اختیار نداشته است. خب او وقتی دایی و خداداد و مهدویکیا ندارد، مجبور است بازی دفاعی را انتخاب کند.
نه. بهنظرم فلسفه یک مربی ثابت است و ربطی به کیفیت بازیکنانش ندارد. بعضی از مربیها همیشه سبک دفاعی را انتخاب میکنند، مثل مورینیو، مثل کیروش. کمااینکه کیروش الان در کلمبیا بازیکنان خوبی در اختیار دارد، اما باز هم دفاعی بازی میکند. گواردیولا فوتبال مالکانه دوست دارد، مورینیو و کیروش فوتبال دفاعی دوست دارند. هیچ ایرادی هم ندارد.
اما شما به او ایراد گرفتید. منظور همان پستی است که بعد از بازی با عراق گذاشتید.
من فقط همان یکبار انتقاد کردم، چون بازی خیلی بیکیفیتی از تیمملی دیدیم. شاید عراقیها بازی را خراب کردند، ولی ما هم هیچ برنامهای نداشتیم. من هم بعد از بازی ناراحت بودم و یک چیزهایی نوشتم.
قبول دارید لحن آن نوشته، لحن همیشگی شما نبود؟ همیشه از مهدی مهدویکیا دیده بودیم که اگر انتقادی هم دارد آن را منصفانه و با یک ادبیات محترمانه ابراز میکند. آن شب ناگهان ادبیاتتان یک جور دیگر شد!
خب آدم گاهی در حالت عصبی یک چیزی مینویسد که بعدا خودش هم فکر میکند نباید این شکلی میگفتم. بله قبول دارم. الان که فکر میکنم میبینم شاید اگر جور دیگری مینوشتم بهتر بود.
بعد از رفتن کیروش و آمدن ویلموتس بعضیها معتقدند سبک بازی تیم ملی تغییر کرده، البته شاید بعد از فقط 2 بازی دوستانه، برای قضاوت زود است، ولی احساستان نسبت به آینده تیم چیست؟
منبازی با سوریه را ندیدم، ولی بازی با کره را دیدم. شاکله تیم که همان بود و طبیعی هم بود، چون فرصتی برای تغییر وجود نداشت. اما نکته مهمی که به چشم میخورد اصرار تیم روی پرس از جلو آن هم در زمین کره بود که خیلی با سبک بازی کیروش تفاوت داشت. مشخص است که ویلموتس میخواهد سبک تهاجمیتری نسبت به کیروش داشته باشد و بهجای جمع شدن در زمین خودی، پرس را از همان زمین حریف آغاز کند. البته تغییر در سبک بازی تیمملی کار سختی است. چون آنجا باشگاه نیست که شما هر روز بتوانید با تیمتان تمرینات تاکتیکی انجام بدهید.
بازیکنان تیمملی چندماه یکبار دور هم جمع میشوند و در همان زمان کم، مربی باید فلسفهاش را پیاده کند. اما ظاهرا قرار است از این به بعد لااقل در آسیا مقابل تیمها حمله کنیم. بهنظرم تصمیم خوب و درستی هم هست، چون ما تیم خوبی داریم که توانایی این کار را دارد.
سؤال آخر ما درباره شرایط پرسپولیس است، درباره رفتن برانکو، کسی که شما معمولا از او حمایت میکردید.
درباره پرسپولیس که من واقعا از بعضی اتفاقات و تصمیمها شگفتزده میشوم. یک اتفاقاتی در فوتبال ایران میافتد که فقط مخصوص کشور ماست. من اصلا نمیتوانم بفهمم. پرسپولیس چندین سال مشکلات زیادی داشت و یکی دو فصلش را خود من هم حضور داشتم و از نزدیک میدیدم. بعد برانکو آمد و آن تیم آشفته را جمعوجور کرد. طی 4 سال افتخاراتی کسب کرد که شاید در 20 سال هم نمیشد به آن رسید. برانکو دیگر باید چه کار میکرد که باشگاه همه حواسش را برای حفظ او جمع کند و به راحتی از دستش ندهد؟
من اصلا باورم نمیشد او از پرسپولیس جدا شود. حالا اگر یک سال دیگر میرفت میگفتیم قراردادش تمامشده و رفته. ولی او یک فصل دیگر قرارداد داشت، خب شما وقتی میدانی بندی در قرارداد مربیات هست که اگر حقوقش عقب بیفتد میتواند فسخ کند باید به هر قیمتی شده اجازه ندهی کار به آنجا بکشد. وقتی شما نخستین تأخیر را داری و نخستین اخطار را میگیری یعنی مربیات را از دست دادهای. چرا وقتی همه چیز در باشگاه داشت به این خوبی پیش میرفت، مدیران تمرکزشان را روی حفظ برانکو نگذاشتند؟
البته در کوتاهی مدیران که شکی نیست. اما بهنظر برانکو هم برای رفتن انگیزههای زیادی داشت و فکر میکرد بهترین زمان برای رفتن همین امسال است.
بله، ولی میشد جلویش را گرفت. طبعا او که یکروزه تصمیم نگرفته برود. یک سری مسائل دست بهدست هم دادهاند. یک روز حقوق نگرفته، یک روز شرایط باشگاه درست پیش نرفته، یک روز رفته فینال جامحذفی آن اتفاقات خندهدار افتاده و 4 ساعت کنار زمین معطل مانده؛ بالاخره به جایی رسیده که احساس کرده اینجا دیگر جای ماندن نیست. این وسط یک پیشنهاد خوب هم از عربستان به دستش رسیده و تصمیمش را گرفته است. من میگویم همانطور که برانکو به پرسپولیس کمک کرد، پرسپولیس هم به برانکو کمک کرد و او را بالا کشید. او با پرسپولیس به جایی رسید که دوباره پیشنهادهای خوب به سمتش بیاید. پرسپولیس و برانکو هر دو به هم کمک کردند، اما پرسپولیس از رفتن برانکو خیلی ضرر کرد.
اگر حقوقش را به موقع داده بودند لااقل میتوانستند بابت رفتنش پول بگیرند و درآمدزایی کنند. حالا به هر حال این مسائل به پایان رسیده و من هم دوست ندارم بیشتر از این درباره مسائل حاشیهای صحبت کنم. من پرسپولیس را دوست دارم و امیدوارم از مسیر خوب سالهای اخیرش خارج نشود. کالدرون هم که تازه آمده و چیز زیادی از او نمیدانیم، اما چون پرسپولیس شاکله تیمش را حفظ کرده خوشبینم و امیدوارم فصل موفقی داشته باشد. اینکه کالدرون در کشورهای عربی بوده هم حسن بزرگی است، چون حتما با فوتبال منطقه آشناست.
کلاهبرداری از طریق نمونه خون!
بخشی از شنیدنیترین صحبتهای مهدی مهدویکیا، حقایق تلخی است که او درباره فسادهای فوتبال پایه و کلاهبرداریهای عجیب و غریب جاری در این رده میگوید. او از مربیانی شروع کرد که از والدین پول میگیرند تا بچهها را به عضویت تیم قبول کنند و روی نیمکت بنشانند؛ از مادری که به مربی پسرش 5 میلیون داده بود تا او در بازی مقابل آکادمی کیا فیکس باشد، شاید بتواند چشم مربیان آکادمی را بگیرد که تازه با 5 میلیون هم فیکس نشد! اینها البته خاطراتی بود که قبلا مشابهشان را کموبیش شنیده بودیم.
اما کمکم به عمق فاجعه نزدیکتر شدیم و آقای کیا داستان «نمونه خون» را تعریف کرد. داستان مردی که در ترکیه پای یک لپتاپ نشسته و عجیبترین روش را برای کلاهبرداری ابداع کرده بود. او ادعا کرده بود یکی از کانالهای انتخاب استعدادها برای آکادمی کیاست. سیستم پذیرش هم به این ترتیب است که والدین باید نمونه خون فرزندشان را همراه با مبلغی پول برای او ارسال کنند تا بعد از آزمایش خون مشخص شود صاحب این خون استعداد فوتبالیست شدن و شرایط ورود به آکادمی کیا را دارد یا نه! این آقا با این روش عجیب پول زیادی به جیب زده و مهدویکیا زمانی از کلاهبرداری او باخبر میشود که یکی از والدین مالباخته از طریق اینستاگرام موضوع را به اطلاع او میرساند.
مهدویکیا میگوید: «اول به آن خانم گفتم آخر شما چطور باور کردید که با آزمایش خون میتوان استعداد فوتبال را سنجید؟! بعد پیش خودم گفتم حالا که این اتفاق افتاده برای کمک به این خانواده قبول میکنم فرزندشان خارج از نوبت بیاید تست بدهد. از خانم پرسیدم بچهتان چند ساله است؟ جوابش تکاندهنده بود: 2 ساله!»
ژست خاص هالیوودیها هنگام عکس گرفتن
- ژست خاص هالیوودیها هنگام عکس گرفتن
882844
23 تیر 1398 - 09:2212547 بازدید
برترینها: همه ما هنگام عکس گرفتن ژستهای خاص خود را داریم. مثلا بعضیها سرشان را سهرخ میکنند یا بعضی دیگر دست به کمر میایستند و... . این موضوع برای ستارهها که مدام در مقابل دوربین خبرنگاران قرار دارند، اهمیت بیشتری مییابد. اگر به عکسهای هر کدام از آنها نگاهی بیاندازید، به ژستهای خاصشان پی خواهید برد. در ادامه ژستهای ستارهها را هنگام عکس گرفتن برایتان آوردهایم.
دواین جانسون عادت دارد هنگام عکس گرفتن دستهایش را به هم قلاب کند.
تیلور سوئیفت دوست دارد که به حالت نیمرخ بایستد و یک دستش را به کمرش بگیرد.
لیدی گاگا ژست دست به کمر را به دیگر ژستها ترجیح میدهد.
جنیفر لوپز عادت دارد که یک پایش را کمی به جلو بیاورد و یک دستش را روی آن پا و دست دیگرش را به کمرش بیندازد.
زندیا همیشه هنگام عکس گرفتن از خودش ادا در میآورد. او لب هایش را کج میکند و با یک دستش علامت پیروزی را نشان میدهد.
سلنا گومز خیلی به خودش سخت نمیگیرد. او یک پایش را کمی به جلو میآورد و یک دستش را روی کمرش قرار میدهد.
جاستین بیبر به جای حالت بدن، روی حالت چشمهایش هنگام عکس گرفتن تمرکز میکند. او یکی از ابروهایش را کمی به بالا میاندازد و چشمهایش را جمع میکند. احتمالا فکر میکنید که او با این حالت صورتش جذابتر میشود.
کندال جنر، با این که در حال حاضر یکی از بهترین سوپرمدلهای جهان است، ژستی بسیار ساده دارد. او معمولا صاف میایستد و تنها یکی از پاهایش را کمی به سمت جلو میآورد.
استایل هری استایل شبیه استایل برج کج پیزا است. او تا اسم عکس میآید، کمی خودش را به سمت راست کج میکند.
بلا تورن دوست دارد که پشت به دوربین کند و بعد سرش را برگرداند و با زاویهای سهرخ عکس بگیرد.
ژست مایکل بیجردن در عکسهایش همیشه در حال مالیدن دستهایش بهم است!
زک افران هم انگار به تقلید از دیگر ستارههای مرد هالیوود، دستهایش را هنگام عکس گرفتن بهم میگیرد.
ژست کیکه پالمر کمی با بقیه متفاوت است. البته تفاوت او تنها در مدل پاهایش است. او پاهایش را ضربدری میکند و یک دستش را به کمرش میگیرد.
ژشت کیتی پری هم مانند 90درصد ستارهها است. او یک پایش را به جلو میآورد و یک دستش را به کمرش میزند.
پاریس هیلتون هنگام عکس گرفتن پاهایش را ضربدری میکند و یک دستش را به کمرش میگیرد. البته او کمی بالا تنهاش را نیز به سمت عقب میکشاند.
بیانسه نیز عادت دارد که دو دستش را روی کمرش بگذارد.
ویکتوریا بکهام ژست سادهای دارد. او صاف در حالی که دستهایش روی رانهایش قرار میدهد، میایستد.
رابرت پتینسون تا دوربین عکاسی را میبیند، دستش توی موهایش میرود.
بریتنی اسپیرز نیز عادت دارد که دستهایش را به پشتاش ببرد.
منبع: seventeen، ranker
هاینریش بل؛ چهرهی عدالتجوی ادبیات آلمان
- هاینریش بل؛ چهرهی عدالتجوی ادبیات آلمان
برترینها: هاینریش بل، نویسندهی برجسته آلمان در صف برندگان نوبل ادبی قرار دارد. بیشتر آثار بل به زبان فارسی نیز ترجمه و منتشر شده و با استقبال خوبی روبرو گردیده است. 16 ژوئیه 2015 مصادف است با سیامین سالمرگ او.
هاینریش بل پیش از آن که نویسنده شود، القاب دیگری هم داشت: شورشی، خیالباف، دیوانه و... بهویژه وقتی در 20 سالگی دورهی آموزشی کتابداریاش را ناتمام گذاشت تا نویسنده شود، پدرش که روی درآمد آتی پسر به عنوان کمکخرج خانه حساب کرده بود، از او به کلی ناامید شد.
در آن سالهای اواخر دههی 1930 وضعیت مالی خانوادهی بل با توجه به بحران اقتصادی جهانی بسیار وخیم بود. درآمد پدر از شغل نجاری و ساخت مجسمههای چوبی کفاف خرج خانواده را نمیداد. هفتهای نمیگذشت که مأموران اجرا به خانهی خانواده بل سر نزنند و وسایل ضروری زندگی آنان را به حساب بدهیهای پرداخت نشده، ضبط نکنند.
سالهای جنگ
هاینریش بل بخشی از سالهای جوانی خود را در جبهههای جنگ گذراند. او در 22 سالگی به خدمت سربازی اعزام شد. با اینکه خانوادهاش از نازیها و حزب ناسیونال سوسیالیسم نفرت داشت، با این حال او در ابتدا راه مخالفت با آنها را در پیش نگرفت.
در نامههایی که بل از جبههی جنگ به دوست دختر و همسر آیندهاش، آنه ماری نوشت، این مسئله به خوبی روشن است. او در این نامهها مینوشت که «ما در جنگ پیروز میشویم»، که آلمان «باید در جنگ پیروز شود». ولی پس از آن که بل در جبههی شرق زخمی شد، به ابعاد مصیبتبار فاجعهی جنگ و سیاستهای انسانستیزانهی رژیم نازی پی برد.
بل در طول جنگ و در جبههی شرق چند بار زخمی شد، از پادگان فرار کرد و با جعل برگههای عبور خود را به غرب رساند. در آنجا نه آزادی بلکه اسارت به دست آمریکاییها در انتظارش بود. پس از آنکه سرانجام از زندان آمریکاییها آزاد شد، با همسرش در شهر کلن، شهری که 80 درصدش در اثر جنگ ویران شده بود، اقامت گزید.
از آن پس، بل دیوانهوار نوشت: مقاله، داستانهای کوتاه، رمان. او از این راه میکوشید، جنگ را به دست فراموشی بسپارد، از آن بگریزد و زخمهایش را برای عبرت، به دیگران بنمایاند. او در یادداشتی مینویسد: «ظرف دو روز 50 صفحه نوشتهام.»
در آن زمان، اما کمتر ناشری مایل به انتشار چنین مضامینی بود. بل خود در این بار میگفت: «هیچ کس نمیخواهد از جنگ بشنود یا دربارهی آن بخواند. ادامهی کار بدون دیدن هیچ واکنشی، مرا دیوانه میکند.»
هاینریش بل در کنار گونتر گراسبل پس از بازگشت از جنگ به سراغ چند انتشاراتی رفت تا نوشتههایش را به چاپ برساند، ولی هیچ ناشری حاضر به انتشار آثار او نشد. در هیاهوی بازسازی شهرهای ویران شده پس از جنگ و در بحبوحهی رفاه نسبی ناشی از ظهور معجزهی اقتصادی در آلمان، داستانهای انتقادی ـ جنگی هاینریش بل، تأثیری اخلالگرانه داشتند.
یکی از مهمترین کتابهای او تازه در آغاز دههی 1990 به چاپ رسید. این اثر که فرشته سکوت کرد نام دارد و تصاویری پریشانکننده از شهر کلن به دست میدهد، بین سالهای 1947 تا 1949 نوشته شده بود: موشهای صحرایی که از میان تلی از خاک سر بیرون میآورند، کلیساهای ویران، انسانهایی که از مصائب جنگ جان به در بردهاند و مثل ارواح در پی یافتن تکهای نان، چتولی عرق یا یک نخ سیگارند.
وینفرید زبالد، نویسنده و منتقد ادبی با شگفتی از این رمان یاد میکند و در بارهی آن مینویسد: «این تنها اثری است که بلافاصله پس از جنگ نوشته شده و تصویری مؤثر و واقعی از انسان در میان ویرانهها باز میسازد.»
طعم فقر
هدف بل از نوشتن تغییر جهان بود و او اعتقاد داشت: «من با نوشتن جهان را تغییر میدهم. همین که مینویسم، جهان تغییر مییابد.»
بل نخستین سالهای پس از جنگ را در فقر گذراند. این فقر بحرانزا تا سال 1951، هنگامی که این نویسندهی تازهکار اولین جایزهی ادبیاش را بهخاطر نوشتن داستان گوسفندهای سیاه از گروه ادبی 47 دریافت کرد، همچنان ادامه داشت.
در آن زمان فقر، گرسنگی، مرگ، فلاکتهای ناشی از جنگ، ویرانی، وضعیت سربازان از جنگ بازگشته و... دستمایههایی از این قبیل خمیرمایهی داستانها و رمانهای او را میساختند؛ مضامینی که نسل جنگزدهی آلمانی ترجیح میداد آنها را به دست فراموشی بسپارد تا آنکه در ادبیات هم علاوه بر زندگی روزمره با آنها درگیر شود.
اولین داستانهای بل در سال 1947 به چاپ رسیدند. او با انتشار کتاب قطار به موقع رسید در سال 1949مشهور شد. گروه ادبی 47، (که گونتر گراس و مارتین والزر از بنیانگذاران آن بودند) اولین جایزه ادبی خود را به هاینریش بل بهخاطر داستان زیبایش گوسفندهای سیاه اهدا کرد.
وقتی بل جایزهی گروه ادبی 47 را که هزار مارک بود، دریافت کرد، به یکی از دوستانش پس از مراسم اهدا گفت: «باید فوراً بروم ادارهی پست و پول را حواله کنم. بچههایم گرسنهاند و توی جعبههای حمل زغالسنگ میخوابند ...»
هاینریش بل در سال 1956 به ایرلند سفر نمود و یک سال پس از آن، کتاب یادداشتهای روزانه ایرلند را به چاپ رساند. این کتاب و رمان عکس جمعی با خانم (سیمای زنی در میان جمع)، مثل اغلب آثار او به کتابهایی پرفروش تبدیل شدند.
دورهی شهرت و موفقیت
بل زمانی هم که به نام و دارایی رسید، هرگز روزهای فقر و فاقه و نیز انسانهایی را که در جامعهی آلمان همچنان با فقر و گرسنگی و بیعدالتی دستبهگریبان بودند، را فراموش نکرد.
هاینریش بل در کنار ویلی برانت (راست)، صدراعظم آلمان در دهه هفتاد میلادیاو در انساندوستی و عدالتخواهی چنان استوار بود که در سالهای دههی 1970، هنگامی که افکار عمومی آلمان فعالیتهای تروریستی گروه بادرماینهوف را به شدت محکوم میکرد، دولت وقت و دستگاه دادگستری آلمان را به دلیل عدم اجرای عدالت در محاکمهی این افراد به باد انتقاد گرفت.
از اینرو گروههای دست راستی و رسانهی نمایندهی این گروهها، روزنامهی پرفروش بیلد به او لقب همدست و حامی تروریستها دادند. بل خود در این رابطه مینویسد: «در میان دو خط یک مقاله میتوان آنقدر دینامیت جا داد که بشود با آن جهانی را منفجر کرد.»
هنگامی که یکی از رهبران گروه بادرماینهوف، آندرئاس بادر و دوتن از تروریستهای دیگر این گروه در فرانکفورت دستگیر شدند، پلیس امنیتی آلمان مجهز به سلاحهای سنگین، خانهی بل را در منطقهی روستایی آیفل محاصره و بازرسی کرد.
در واکنش به تجاوزات پلیس بود که هاینریش بل رمانی پرسروصدا منتشر کرد: «آبروی از دسترفته کاترینا بلوم که بعدها فولکر شلوندورف از روی آن فیلمی سینمایی تهیه کرد.
همین حس عدالتجویانه سبب شد که این نویسندهی متعهد در سالهای پس از جنگ و در دوران جنگ سرد، از نویسندگان کشورهای اروپای شرقی و روسیه که تحت فشار دولتهای کمونیستی و سوسیالیستی وقت خود بودند، پشتیبانی کند.
الکساندر سولژنیتسین، نویسندهی ناراضی روسیه از جملهی این نویسندگان است که تا هنگام عزیمت خود به آمریکا، در خانهی بل در آیفل زندگی میکرد. برخی از گروههای چپ آلمان، بل را به این دلیل، نوکر سرمایهداری خواندند.
فضای انساندوستانه و عاطفی
بل موفقیت ادبی خود را مدیون رنگ انساندوستانه و فضای عاطفی آثارش است. او هر چند در تمام کتابهای خود به روی سیاه زندگی، به نابسامانیهای اجتماع و ناهنجاریهای روزگار میپردازد و قهرمانانش را اغلب از میان بازندگان جامعه انتخاب میکند، با اینحال آثارش آیههای یأس و ناامیدی نیستند، چون اغلب از میان تصویرهای پرخوف و فضای پر تنش داستانها، ناگهان دستی ظاهر میشود و به قهرمان فلکزدهی آن، سیگار یا تکهنانی تعارف میکند.
هاینریش بل در هنگام دریافت جایزه نوبلیا یکباره دوستی از راه میرسد که با آغوش باز قهرمان مأیوس را با محبت به سینه میفشرد. یا کسی کنار پنجرهای باز، میایستد و به خود یا به دیگری میگوید: خب، پایان شب سیه، سفید است!
ویژگی دیگر قهرمانان داستان بل این است که به مشکلات و گرفتاریهای خود واقفند و میکوشند تا آنجا که ممکنست بر آنها غلبه کنند. از این رو راهها و راهکارهای گوناگونی را محک میزنند و به تأثیر پیآمدهای آنها بر شرایط و زندگی خود میاندیشند.
به این ترتیب با آگاهی و نیروی امید، در عین ناامیدی و تجربهی شکست، برآنند که خود را از مخمصههای اجتماعی نجات دهند. مثلاً قهرمان اصلی رمان عقاید یک دلقک (هانس اشنیر) بازیگری افسرده وغمگین است که نه تنها دچار مشکلات مالی است، بلکه پایش هم در آخرین اجرایش مجروح شده و از همه بدتر در سوگ از دست دادن عشقش، ماری میگرید که پس از 6 سال زندگی آزاد با او دوباره به حلقهی مذهبیهای کاتولیک پیوسته است.
هانس برای تسلای خود به الکل رو میآورد، با آن که به خوبی میداند، دلقکی که به مشروب پناه ببرد، خیلی زودتر از یک شیروانیساز مست سقوط خواهد کرد.
بل درد و رنج این عاشق رومانتیک زخمدیده را با چیرهدستی به خواننده منتقل میکند. همین توانایی نیز جایزه نوبل ادبی را برای هاینریش بل در سال 1972 به ارمغان آورد. هیئت داوران جایزهی ادبی نوبل، در توضیح اهدای این جایزه به او نوشته است، بل شخصیتهایش را استادانه، پراحساس و با عاطفهای عمیق شکل میبخشد. خود او به سبکش، عنوان زیباییشناسی انساندوستانه میدهد.
آثار بحثبرانگیز
بل در همین سبک حدود 30 جلد کتاب نوشته است که تعداد زیادی از آنها نیز به فارسی ترجمه شدهاند. از جمله عقاید یک دلقک، به ترجمههای محمد اسماعیل زاده و شریف لنکرانی، سیمای زنی در میان جمع، با ترجمهی مرتضی کلانتریان، نان آن سالها، که هم محمد اسماعیل زاده و هم جاهد جهانشاهی آن را به فارسی برگرداندهاند. قطار بهموقع رسید بل را کیکاووس جهانداری ترجمه کرده است، و حتی یک کلمه هم نگفت را حسین افشار.
عقاید یک دلقک، از آثار محبوب هاینریش بل در ایرانیکی از آثار بحثبرانگیزی که شش میلیون نسخه از آن تا به حال در آلمان به فروش رسیده است، رمان آبروی از دست رفتهی کاترینا بلوم است؛ رمانی که بل آن را ظرف 5 ماه نوشت.
این اثر، داستان زن سادهای را بیان میکند که قربانی توطئههای خبرنگاری بیوجدان میشود. چون روزنامهای که این خبرنگار برای آن کار میکند، به قصد بالا بردن تیراژ خود، آشنایی گذرای او را با یک تروریست، دستاویز قرار میدهد و از او یک قاتل میسازد. بل در کتاب خود به نام این روزنامه اشارهای نکردهاست، ولی اینکه او روزنامهی پرفروش بیلد تسایتونگ را در نظر داشته که در انتشارات اشپرینگر منتشر میشود، بر کسی پوشیده نیست. انتشارات اشپرینگر یکی از محافظهکارترین خانههای نشر آلمان است.
بل، قربانی بحث تروریسم
به نظر بل، علت اصلی پیدایش حرکت تروریستی فراکسیون ارتش سرخ در آلمان تجربهی درک عدم قدرت و ناتوانی پیشگامان جامعه در ایجاد تغییر و تحولات اجتماعی است.
از آنجا که قهرمان رمان آبروی از دست رفتهی کاترینا بلوم یک شب را با یکی از این تروریستهای در حال فرار میگذراند، به بل اتهام هواداری از این جریان تروریستی میزنند؛ اتهامی که برای او بسیار گران تمام میشود. سردمداران این اتهام زنی، گردانندگان وقت همان روزنامهی پرفروش، یعنی بیلد بودند.
بل در واقع در بحثهای جنجالی دربارهی تروریسم ارتش سرخ، قربانی شرایط غیر دموکرات حاکم بر جامعهی آنروز آلمان میشود؛ قربانیای که با وجود صراحت کلام و استدلال قوی، در شرایطی نبود که بتواند از خود به خوبی دفاع کند. نتیجه این که در رسانهها به طور جدی این مسئله را به میان کشیدند که: آیا آثار بل همچنان باید در مدارس تدریس شوند؟ آیا قوانین مربوط به حمایت از هواداران تروریسم که تا اندازهای دموکرات منشانه بودند، نباید محدود شوند و آیا مجازات اعدام، در یک حکومت مبتنی بر قانون، ابزار موثری نیست؟
بل در دفاع از دیدگاههای خود در این رابطه میگوید: «در کشور ما یک سنت دیوانهکننده وجود دارد که بعضیها نمیفهمند، ممکن است کسی موضع وفاداری انتقادی داشته باشد. من شهروند جمهوری فدرال آلمان هستم، مالیات میپردازم و این کار را از روی اعتقاد انجام میدهم. با این حال حق خودم میدانم، اینجا و آنجا از روند تکاملی جامعهمان انتقاد کنم.»
مسیحیتی اصیل
بل کاتولیک بود و به گفتهی خود به مسیحیتی اصیل اعتقاد داشت که ضد قدرتطلبی نهادی به نام کلیسا و نزدیکی آن به دولت و حکومت بود. او میگوید: «کلیساهای شهر کلن احتمالاً بر من تأثیر بیشتری از آثار داستایوسکی داشتند.»
هاینریش بل در سال 1977او از آن گروه روشنفکرانی بود که حتی شکوه و جلال مراسم اهدای جایزهی نوبل، بهنظرش ناخوشآیند میآمد.
با اینحال در آن شرکت کرد و به همینخاطر نیز مجبور شد، یک دست فراک عاریه بگیرد. عاریهای بودن فراکش را، ولی از کسی پنهان نکرد. او به گفتهی منتقدان، مظهر تجسم میهنپرستیای مبتنی بر قانون اساسی آلمان فدرال بود. از این رو او را در خارج از میهنش به عنوان آلمانیای از تیپ دیگر تحسین میکردند.
مارگارته فن تروتا، کارگردان معروف آلمانی که همراه با فولکر اشلندورف، از روی رمان آبروی از دست رفتهی کاترینا بلوم او، فیلمی به همین نام ساخته است، دربارهی بل میگوید: «بل همیشه خودش بود، هیچوقت مقام رسمیای را نپذیرفت، نقشی به عهده نگرفت و همواره با خودش یک رنگ بود.»
منتقد ادبی معروف آلمان، مارسل رایش رانیسکی، دربارهی او گفته است، بل شخصیتی فرای یک شاعر بود. او به انسان خوب کلن معروف شد، چون همواره به هواداری از انسانهای ضعیف و تحقیر و توهینشدگان برمیخاست.
هاینریش بل در طول زندگی 68 سالهی خود، بیش از 20 رمان و داستان کوتاه و تعداد بیشماری مقاله از خود بهجای گذاشت. بل در روز 16 ژوئیه 1985 چشم از جهان فروبست.
منبع: DW
چهرهها در شبکههای اجتماعی؛ ستارههای نچرالبیوتی!
- چهرهها در شبکههای اجتماعی؛ ستارههای نچرالبیوتی!
887696
30 تیر 1398 - 14:5116138 بازدید
برترین ها: خانمها، آقایون سلام؛ امیدوارم احوالتون خوب باشه و آخرین روزهای گرم تیرماه بهتون سخت نگذره. تا پایان این بخش از «چهرهها در شبکههای اجتماعی» همراهیمون کنین.
مطلب امروزمون رو شروع میکنیم با تبریک دوجانبه به گلاره خانم، هم برای زادروزش و هم برای پیوندی که بین سینما و نابینایان ایجاد کرده. رویدادی بسیار مهم و ارزشمند که برای اولین بار در ایران به همت گلاره عزیز موسس «سوینا» (سینمای ویژه نابینایان) روز گذشته برگزار شد. پریناز ایزدیار یکی از مهمانان این مراسم بود.
اولین اکران این سینما فیلم «سرخپوست» بود که حبیب رضایی بعنوان بازیگر این فیلم به صورت زنده گفتارهای لازم رو همزمان با پخش فیلم برای نابینایان عزیز بازگو میکرد. این سینما هر ماه یکی از فیلمهای روز رو در پردیس چارسو به نمایش درمیاره.
از سری عکسهای دونفره هادی کاظمی و همسرش که اصرار زیادی به اثبات نچرال بودنش داره، البته مثل اینکه لبخند مصنوعی جزء استثناست.
علیرضا عصار با این عکس از خودش به چالش پیری نه گفت!
شما هم مثل من یاد دهقان فداکار افتادین؟
فاطمه گودرزی چاکر مخلص گویان در کنار دخترش.
خاندان پاکدل خودشون یه پا فیساپ هستن، از بزرگشون بگیر تا کوچیکشون.
زوج خوشصدا، صبا راد و عکسی از سوپرایز تولد همسرش مانی رهنما.
بازیکنان «لیگ قهرمانان» جدیدترین نمایشی که قراره با بازی بهاره رهنما، علی اوجی و ریحانه پارسا به روی صحنه بره.
من اگه جای محمدحسین میثاقی بودم، اسم پسرم رو میذاشتم عادل که هر زمان صداش زدم یاد استادم بیفتم.
چه بلایی داره سر مثلا هنرمندان کشورمون میاد خدا میدونه!
بعد از مدتی ممنوعالکاری، عکسی از بک استیج کنسرت مهدی یراحی در کنار مونا برزویی.
نمردیم و فیس نچرال هم دیدیم.
طبیعی بیوتی به این میگن اون هم کله صبح تو گرما.
یازده سال از نبودن خسروی خوبان گذشت، هرچند خسرو شکیبایی فراموش نمیشه و یادش مثل صدای خشدارش در روح و فکرمون ثبت شده. آرامش قرین روحش.
تبریک به مجتبی عابدینی، کاپیتان شمشیرباز کشورمون که با مدال برنزی که در مسابقات جهانی دریافت کرد، در رنکینگ جهانی 14 پله صعود رو برای ایران رقم زد.
هفتمین جشنواره فیلم شهر و اکران فیلم «آکاردئون» که در همین مراسم از مسعود ولدبیگی (پدر سحر ولدبیگی) به پاس بیش از سه دهه فعالیت در حوزه گریم و چهرهپردازی، تقدیر شد.
ویدا جوان و همسرش آیلا تهرانی در اکران فیلم آکاردئون.
آخرین سنگر سکوته...
تو خودِ پایانی سیامک جان.
پایان اجرای نمایش «جنایات و مکافات» با بازی طناز طباطبایی و دلتنگی برای صحنه.
تفریحات کاپیتان تیم ملی کشورمون با رفقای کالیفرنیایی.
در عصری که همه وسپاسوارند، تو برقیسوار باش.
سیر پیری کربلاییزاده.
مژگان ترانه از بازیگران سریال «پدر» که سال گذشته از شبکه دو سیما پخش میشد در کنار حمید گودرزی و همسر جدیدش.
یک آبادانی هرگز عینکش پیر نمیشه.
اگر آیدی زیر عکس رو حذف میکردیم، خدا وکیلی میتونستین حدس بزنین این حجم از لُپ، مژده لواسانی باشه؟
از اسدالله یکتا تا مهراوه شریفینیا در مراسم بزرگداشت فردوس کاویانی در خانه سینما حضور داشتند، ولی خود آقا فردوس به علت کسالت غیبت داشت! جالب نیست؟
سوال روز رو افسانه پاکرو از شما میپرسه، در تصویر زیر چند اختلاف میبینین؟
با پست آناهیتا درّی برای تبریک تولد پدر مرحومش، سید ضیاءالدین دری از کارگردانان بنام کشورمون، مطلب امروز رو هم تموم میکنیم؛ تا سری بعدی خدانگهدار.
چهرهها در شبکههای اجتماعی؛ دوشنبههای غیرسفید!
- چهرهها در شبکههای اجتماعی؛ دوشنبههای غیرسفید!
888491
01 مرداد 1398 - 16:3417279 بازدید
برترینها: مردم عزیز ایران سلام؛ امیدوارم که حال همگی شما در هر جایی که هستین خوب باشه. با «چهرهها در شبکههای اجتماعی» اولین روز از پنجمین ماه سال همراهمون باشین.
یکی از بهترین پارتنرهایی که تا الان بعد از گذشت 6 سال تو خاطر هممون ثبت شده بازی سام درخشانی و پژمان جمشیدی در سریال «پژمان» بوده که ترکیب این دو بازیگر سریال رو خیلی جذابتر کرده بود، تبریک تولد پژمان جمشیدی بیشتر به جهت خاطرات خوش همبازی بودنش در کنار سام.
مهناز افشار با اضافه کردن کلمهی monday تاکید بر غیرمرتبط بودن عکسش با چهارشنبههای سفید رو داره.
هیچوقت اینایی که کله صبح عین مجریای رادیو درجهی شادیشون بالاست درک نمیکنم! صبح رو باید با کمی گره ابرو و بادی در بینی شروع کرد که همه حساب کار دستشون بیاد والسلام.
فیگور مورد علاقهی آقای عابدزاده موقع عکس.
احتمالا در سری دوم «خوب، بد، جلف»، ستاره پسیانی نقش جلف رو بازی میکنه.
پست تبریک احسان خواجه امیری برای تولد همسرش با عکسی از پشت صحنه موزیک ویدیو «وقتی میخندی».
دوازدهمین عکس از دوازدهمین قسمت از پشت صحنه «هیولا» که شبنم خانم مقدمی به انتشار گذاشته.
عادل شایعه بود، مزدک رفت! مثل اینکه مهاجرت مزدک میرزایی به لندن و پیوستنش به شبکه فارسیزبان «ایران اینترنشنال» بعد از شایعات هفته پیش که راجع به عادل فردوسیپور گفته شده بود، این بار حقیقت داره و این خبرنگار و مجری ورزشی برای همیشه ایران رو ترک کرده.
دیگه ببخشید از 6 تاش، 4 تاش پک شده.
عکس دو نفری حمید لولایی در کنار پایه شمعی که نقش محبوبه خانم رو داره.
سمیرا حسینی و متین ستوده؛ پشت صحنه «رالی ایرانی 2» که قسمت هفتم این فیلم-مسابقه در راهه.
کیمیا گیلانی مجری صدا و سیما با جدِ لاکپشتها.
اکران «قصر شیرین» رضا میرکریمی در پردیس چارسو، حامد بهداد نقش اول این فیلم و عکسی در کنار شهرام شاهحسینی.
منوچهر هادی و یکتا ناصر هم به دیدن این فیلم رفتن.
شیلا خداداد با تیپی متفاوت در اکران این فیلم.
قاسم و قاسمزادگان در انتظار تحویل شکم.
اجرای پربازدید نمایش «هوس و هفت دقیقه» با حضور فریدون جیرانی، مهراوه شریفینیا، دیبا زاهدی، علی ضیا، فرزاد حسنی و دیگران.
تبریک 42 سالگی دستیار تیم ملی کشورمون، آقا وحید بااخلاق.
چرا همیشه اصرار دارین بگین تنهایین؟
اختتامیه هفتمین جشنواره فیلم شهر دوشنبه 31 تیرماه با اهالی هنر و رسانه در تالار وحدت برگزار شد. هومن سیدی هم تندیس بهترین کارگردانی و بهترین فیلم رو برای «مغزهای کوچک زنگ زده» دریافت کرد و هم نماینده گرفتن جایزه نوید محمدزاده بود.
در همین مراسم بزرگداشتی هم برای رویا تیموریان انجام شد.
از استاد نصیریان هم تقدیر شد.
ژاله صامتی هم جایزه بهترین بازیگر زن رو برای «در وجه حامل» دریافت کرد.
سلفی ویدا جوان و شیرین یزدانبخش در حاشیهی اختتامیه فیلم شهر.
تنها پناه این روزها شربت تخمشربتی با کمی گلاب و آبلیمو و یخی که غوطهوره.
محمدرضا علیمردانی و همسرش.
حامد حدادی و پژمان منتظری خیلی اتفاقی در فرودگاه اهواز.
همون بهتر شما تو خونه بمونی و بیکار باشی، حیف نیست با این روحیه لطیف؟!
امیررضا دلاوری به همراه دخترش در نمایش جدید گروه فیتیله؛ علی فروتن و حمید گلی در نبودِ محمد مسلمی.
شما رو به خدا میسپاریم با آخرین عکس امروز از سام نوری و هانا غفوریان بامزه و نگاه سیاوش خیرابی.
.: Weblog Themes By Pichak :.